°•°•🦋🪺
ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥
#رمان_درحوالیعشق♥️°
قسمت:سی_وسوم
لبخندبیجونیبهشزدم
وازکنارشردشدم
_میرمبخوابم،گرسنمنیست
کسیبیدارمنکنه
خواستمبرمداخلدیدممهدیه
دارهنگاهممیکنه
لبخندیبهشزدم
_نگراننباشیاخوشاومدی
تااینجاییبهخودتوبچتبرس
خوشباشعزیزمهیچاتفاقینیوفتاده
لبخندیزدوسرشوتکونداد
ولیمیدونملبخندشازغمبود
مهدیهمیدونستمنقبلا
بهکامرانعلاقهداشتم
خیلیمدوسشداشتم
ولیاون...
یعشقبچگانهبود
5سالپیشکامران20سالشومن15سالمبود
ۼلطبچگانهایکردموبهعشقم
اعترافکردماونمگفتدوسمداره
ولییهروزتویکیازپارتیهایی
کهرفتمدیدمشکهبایکیدیگهبود
اوناصلاشباهتیبههیچکدوم
ازخاندانمانبودتوخاندانما
بهدینواسلامخیلیاهمیتمیدادن
تنهامنوکامرانخارجازدینبودیم
اراونجاکهراجبشتحقیقکردم
فهمیدمکارشفقطبهیک
پارتیختمنمیشه....
کمکمازشولبردیم
والانازشمتنفرم
حرفاشروقلبمسنگینیمیکرد
#امل،لیاقتاملهه!!
روتختمدرازکشیدم
ودستمروصورتمگذاشتم
باصدایگوشیمازخوابپریدم
اواوهنمازصبحشده!!
مثلبرقگرفتخهاارتختپریدم
ورفتموضوگرفتم
بعدنمازمنشستمباخداحرفزدم
''سلامࢪبجانم''
وایییخداامروزخواب
ندیدمهومم؟خداروشکررر
عهراستیعزیزمهناممنوووون
کهتونستمجوابکامرانوبدم
خدادیدیچجوریزدمتوگوشش
گناهنباشهیوقت
ولیخداییکیفکردی؟!
لبخندیزدمدرمقابلخدا
#انگارکودکیبودمکه
شوقحرفزدنداره
بلندشدموازپنجرهپایینونگاهکردم
سرموازپنجرهدادمبیرون
تاخونهریحانهایناروببینم
کاملنمیدیدمپستاکمرازپنجره
بیرونامدم
دیدمریحانداشتیهنفرروبۼل
میکرد
یهوصدایداداشاکوشد
''میرمشیراز''
ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸