طبیعت از نگاه عرفان اسلامی (قسمت دوم)
عالم قانونمند است و صدفه و اتفاق در آن رخ نمی دهد. خداوند متعال عالم و موجودات آن را برای هدف و غایتی طراحی کرده و آفرینش هیچ موجودی بی حکمت نیست. خلقت عبث و بازیچه نیست. «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ.» (الدخان/38) آفرینش عالم بر اساس حق است. «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ.» (الدخان/39). خلقت انسان نیز بر اساس حکمتی است و سرانجام همه به سوی حق بازگشت می کنند. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ.» (المؤمنون/115)
اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل دیدن از ضعف یقین است
ولی چون بنگری در اصل این کار
فلک را بینی اندر حکم جبار
منجم چون زایمان بی نصیب است
اثر گوید کزین شکل غریب است
نمی بیند که این چرخ مدور
زحکم و امر حق گشته مسخر
سخن شبستری در ابیات فوق این است که کسی که به خدای حکیم ایمان یقینی دارد عالم را هدفدار و معنا دار می بیند. از نگاه الهی با اینکه عالم قانونمند است اما مسخّر ارادۀ الهی است و همه چیز تحت امر و حکم اوست. اما منجم، که در اینجا همان دانشمند مادی اندیش است، چون دست خدا را در طبیعت نمی بیند علل و اسباب معدّه و مسخَر طبیعی را علل تامه و مستقل می پندارد و دست تدبیر و تصرف الهی را در عالم نمی بیند.
وجود مساوق با حیات و شعور است. موجودات عالم حتی جمادات زنده هستند و از شعور و نطق برخوردارند. از این رو ابن عربی بر آن است که ناطق فصل انسان نیست، چرا که همۀ موجودات ناطق اند. همۀ موجودات عالم طبیعت جسم متغذی حساس و حیوان ناطق هستند و از حیات ذاتی زوال ناپذیر برخوردارند. «فالکل عنداهل الکشف حیوان ناطق بل حی ناطق.» جاهلان نطق موجودات را درک نمی کنند، اما اهل کشف نطق جماد ونبات و حیوان را می شنوند. «و اما اهل الکشف فیسمعون نطق کل شیئ من جامد و نبات و حیوان...» فصل ممیز انسان از دیگر موجودات صورت الهی است. حتی از برخی بیانات ابن عربی برمی آید که جمادات و حیوانات برتر از انسانی هستند که از معرفت کشفی برخوردار نیست.
نطق آب و نطق خاک و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
عالم معبد است و همۀ موجودات همواره در حال عبادت حق هستند. تسبیح موجودات آموزه ای قرآنی است. «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.» (الحشر/1) هر چه در آسمان و زمین هست قاعده و حساب دارد و تسبیح خدای می گوید. «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ. وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ.» (الرحمن/5-6)
همه بر حکم داور کرده اقرار
مر او را روز و شب گشته طلبکار
عارفان تسبیح موجودات را بدون تأویل می پذیرند و چنانکه از ابن عربی نقل کردیم مدعی تجربۀ شنیدن تسبیح موجودات هستند. ابیات مولوی درباب تسبیح موجودات معروف است که می گوید جملۀ ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهٔ تاویلها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیلها
بهر بینش کردهای تاویلها
در شعر معاصر ما هم این شهود و شعور به صورت پررنگی حضور دارد.
«... من در اين خانه به گمنامي نمناك علف نزديكم/من صداي نفسِ باغچه را ميشنوم و صداي ظلمت را، وقتي از برگي مي ريزد/و صداي سرفه ي روشني از پشت درخت، عطسه ي آب از هر رخنه ي سنگ، چكچك چلچله از سقف بهار... ضربان سحر چاه كبوترها/تپشِ قلبِ شبِ آدينه/جريان گل ميخك در فكر... من صداي وزش ماده را ميشنوم/ ... و صداي باران را، روي پلك ترِ عشق، روي موسيقي غمناك بلوغ/روي آواز انارستانها/ ... نبض گلها را ميگيرم، آشنا هستم با، سرنوشت ترِ آب، عادت سبزِ درخت... خوب ميدانم ريواس كجا ميرويد، سار كي ميآيد، كبك كي ميخواند، باز كي ميميرد.»
عالم پر از غلغله و جنب و جوش است. همه چیز سخن می گوید، می گرید، می خندد. «بــاغ ســلام مــي كنــد/ســرو قيــام می كنــد/سبزه پياده ميرود/غنچه سوار ميرسد.» اگر شاعران غیر عارف این همه را به زبان مجازی و استعاری بیان می کنند، عارفان آن را عین حقیقت می دانند. این فقط بلبل غزلخوان نیست که احساسش را با آوازی که سر می دهد به نمایش می گذارد، سوسن اخضر هم که به ظاهر ساکت است صد زبان دارد، اما رازداری می کند.
به بلبل گفت گل بنگر بـه سـوي سوسـن اخضـر
كه گرچه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
@dreshkevari/
@dr_fanaei