💌 💌 سلام،وقت بخیر من یه دختر چادری و مذهبی ۱۸ ساله هستم اما متاسفانه اصلا با پدر و مادرم رابطه خوبی ندارم مخصوصا با مادرم که بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه... خیلی احساس نیاز میکنم به محبت یه پسر خیلی، به خاطر اینکه نمیخوام به گناه بیفتم همش از خدا میخوام خدا کمکم کنه زود با یه پسر مومن ازدواج کنم و به آرامش برسم اما مامانم خواستگارامو رد میکنه نمیذاره بیان و میگه باید فعلا درس بخونی من خیلی دوست دارم تحصیلات عالیه داشته باشم اما واقعا حوصله درس خوندن ندارم چون فقط میخوام ازدواج کنم اینا رو گفتم که منو بشناسید و برم سر اون ماجرایی که برام پیش اومد اواخر سال ۹۸ بود که تو اینستا یه پسری که از من ۴ ماه بزرگتر بود بهم پیام داد... من از اون جایی که خیلی عاشق امام حسین(ع) هستم همش از ایشون پست و استوری میذاشتم اون آقا پسر همش تحسینم میکرد به خاطر اینکه اینقدر امام حسین رو دوس دارم و اینکه بهم میگفت خیلی خوبه که چادری هستی و از این مسائل اولین بار که پیام داد من بهش گفتم که تا به حال با هیچ پسری نبودم و نمیخوام با یه نامحرم چت کنم... خیلی اصرار کرد و منم قبول کردم که بهش پیام بدم در حدی بودیم که رسمی با هم حرف میزدیم اون آقا پسر اهل یه شهر خیلییی دور بود . بعد از دو سه بار حرف زدن بهم گفت که میخوام یه چیزی بگم اما نمیتونم بعد گفت که قصد من از این چتا ازدواجه و قصد گناه نیست من میدونستم امکان داره بهم پیشنهاد ازدواج بده اما نه به این زودی! بهشون گفتم آخه چطور؟!؟! ندیده نشناخته؟ گفت اشکال نداره من دختری مثل شما میخوام که اینقد مذهبی باشه استاد خدا شاهده حتی یک بارم حرف ناجور نزد اصلااااا اهل این حرفا نبود بهشون گفتم تو منو ندیدی شاید اگه منو دیدی ازمن خوشت نیومد؟ گفت قیافه برام مهم نیست و منم هیچی نگفتم حتی یه بارم نگف عکستو بده ببینم اصلا قربون صدقه و اینا نمیرفت زیاد حرف احساسی نمیزد فقط میگفت مواظب خودت باش و نگرانت میشم چون من بهش میگفتم تو پیام نده خودم هر وقت تونستم پیام میدم همش میگف نگرانت میشم! از اینکه ندیده به من علاقه من شده بود خیلی تعجب میکردم و شک میکردم بهش! بهش گفتم من نمیخوام از الان در گیر شم میخوام درس بخونم میگف کمکت میکنم نگران نباش بهش میگفتم آخه ندیده چطور حاضری خواستگاری یه دختر بری گفت فعلا نمیخوام بیام خواستگاری فقط شما قول بده که نری چون من همش بهش میگفتم میخوام اینیستا مو حذف کنم بعد میگف هر وقت شرایطم جور شد میام خواستگاری ارتباط ما اواخر سال ۹۸ شرو شد و ۳ فروردین ۹۹ تموم شد اما بازم میگم اصلا من از ایشون حرف ناجوری نشنیدم اونقدر مذهبی بود که وقتی چت میکردیم و اذان میگف بهم میگف که منتظرم بمون نمازمو یکیشو بخونم و بیام... از خودش و اینکه چن تا خواهر برادرن گفت و اینکه کجا درس میخونه و اینکه من میگفتم پسری که میخواد ازدواج کنه باید مستقل باشه گفت که خودم اینجا کار میکنم و سه ساله از بابام پول نگرفتم قبل از ایشون یه خواستگار طلبه ۱۹ ساله داشتم بهشون گفتم که چون بچه بود بابا ردش کرد از اون به بعد همش میگف من عین یه مرد بار اومدم و بچه نیستم همش میخواست بهم ثابت کنه که بچه نیست😂🤦🏻‍♀️ چون من همش میگفتم که میخوام برم آخرش گف باید به من بگی آره یا ن باید بهم جواب بدی من به همه چیز فک میکردم اینکه سنش کمه اینکه به بابام باید چی بگم اینکه از یه شهر دیگه ست و کلی چیزای دیگه.....؟؟؟ فرداش که قرار بود بهش جواب بدم دعای توسل خوندم متوسل شدم به چهارده معصوم که اگه به صلاحمه این رابطه و قراره با این آقا پسر ازدواج کنم این چت ادامه پیدا بکنه تا وقتی که بیاد خواستگاری کمی بهش علاقه مند شده بودم چون احساس میکردم خیلی مومن هست و فقط بعضی وقتا فک میکردم یکم افراطیه چون همش بهم میگف آهنگ گوش نکن منم میگفتم که آهنگای حرام گوش نمیکنم... فرداش بهش گفتم که من جوابم آره هست و کلی براش شرط و شروط گذاشتم و همش از اینکه حرف ناجوری بزنه و به گناه بیفتیم میترسیدم چون هر دو مون تو شرایط سنی حساسی بودیم بهش گفتم هر حرفی نباید بینمون رد و بدل بشه باید حریم رو حفظ کنیم خیلی ناراحت شد و منو با اسم صدا زد و گفت تو در مورد من چه فکری میکنی و منم ازش معذرت خواهی کردم به هر حال هر چی باشه پسر بودهمش بهش میگفتم که نمیتونم بهت اعتماد کنم میگف من از خدا خواستم یه دختر خوب سر راهم قرار بده اونم دعامو مستجاب کرد و تو رو سر راهم قرار داد وقتی این حرفا رو میزد دلم میلرزید همش بهش فک‌میکردم و اصلا نمیتونستم غذا بخورم اون روز که شرط و شروط گذاشتم براش تقریبا همشو قبول کرد اما گف دیشب به دوستام قول دادم بریم فوتبال ببخشید الان باید برم گف اگه بگی نرو نمیرم منم بهش گفتم برو بعد گفت بعد از اینکه اومدم شب حرف میزنیم ادامه داره...