🌺روایتی بر اساس .. 💬تصویر ما از حضور زوج‌ها در دادگاه خانواده زن و شوهرانی باشد که تا لحظه صدور حکم طلاق نیز باهم درگیر هستند و جز ابراز ناراحتی و بیان مشکلات یکدیگر حرفی ندارند. اما داستان زندگی پریسا و پرهام تا حد زیادی متفاوت است. حضورشان در طبقه دوم دادگاه خانواده نه با داد و فریادی همراه است و نه کسی آنها را همراهی می‌کند. هرکدام به گونه‌ای که انگار نمی‌خواهند زمان را از دست بدهند با تلفن همراه‌شان سرگرم هستند. البته پرهام گهگاهی تلفنش زنگ می‌خورد و خیلی آهسته پاسخ می‌دهد اما پریسا فقط در حال رد و بدل کردن پیام‌هایی است که برای سرعت بخشیدن به آن ناچار است اغلب مواقع از انگشتان هر دو دستش استفاده کند! 💎دقایقی بعد منشی دادگاه با خواندن نام‌شان، آنها را آگاه می‌کند که باید وارد محکمه‌ای شوند که ممکن است حکم آن مانع بودن‌شان در کنار یکدیگر شود... بعد از ورود به شعبه، پریسا و پرهام هر دو با سلامی به فاصله 3 صندلی در یک ردیف نشستند و قاضی که مرد میانسالی بود، با بررسی دادخواست‌شان رو به پریسا کرد و گفت: خودت توضیح بده ببینم چه شده که تصمیم به جدایی گرفتی؟ 🍃پریسا پاسخ داد: اجازه بدهید از ابتدا بگویم. من و پرهام از طریق فضای مجازی با هم آشنا شدیم و پس از 3 ماه که فکر می‌کردیم همدیگر را شناخته‌ایم و به هم علاقه‌مند شده‌ایم تصمیم به ازدواج گرفتیم. 3 ماه بعد خیلی عاشقانه زیر یک سقف رفتیم و زندگی مشترک‌مان را آغاز کردیم و بعد از 6 ماه هم به این نتیجه رسیدیم که دیگر نمی‌توانیم زندگی مشترک‌مان را ادامه دهیم... در این میان پرهام حرف‌های پریسا را قطع کرد و گفت: چرا کامل توضیح نمی‌دهی؟! چرا نمی‌گویی که در این 6 ماه ما چند ساعت با هم صحبت کردیم و چند مرتبه بیرون رفتیم؟! 🍂پریسا پاسخ داد: تو صبح تا عصر سر کار هستی و از ابتدا هم می‌دانستی که من عاشق فضای مجازی‌ام و دوست دارم بیشتر وقتم را در آنجا بگذرانم. اما تو نه تنها من را درک نکردی، بلکه در این مدت تلاش کردی تا همین دلخوشی‌ را هم از من بگیری... 📵پرهام رو به قاضی گفت: جناب قاضی! من پریسا را دوست دارم واقعاً قصدم گرفتن دلخوشی او نیست اما وابستگی او به فضای مجازی کاسه صبرم را لبریز کرده. او یک پنجم وقتی را که برای پیگیری دنبال کننده‌هایش می‌گذارد برای ساختن زندگی‌مان صرف نمی‌کند. حتی همین چند دقیقه پیش هم که پشت در اتاق شما بودیم یک لحظه از گوشی‌اش جدا نشد. انگار نه انگار که زندگی‌مان در حال نابودی است. قاضی نگاهی به پریسا کرد و پرسید: آیا همسرت درست می‌گوید؟! 🔴پریسا جواب داد: نمی‌گویم وابسته نیستم اما پرهام هم خیلی اغراق می‌کند. من نمی‌توانم از دوستانم در فضای مجازی دل بکنم و مثل زن‌های خانه‌دار سنتی مدام بوی پیاز داغ بدهم و بچه‌داری کنم؛ زندگی از نگاه من این شکلی نیست. ⬛️قاضی گفت: یعنی هنوز هم خطر نابودی زندگی‌ات را حس نکرده‌ای؟! هنوز متوجه نشده ای که دوستانت در آن فضا واقعی نیستند و فقط با ظاهر زیبا فریبت می‌دهند. هنوز متوجه غیرواقعی بودن زندگی آدم‌های آنجا نشده‌ای؟! در ادامه پرهام به پریسا گفت: اگر نمی‌توانی خودت را اصلاح کنی و به خاطر زندگی‌مان دست از این اخلاقت برداری، بهتر است دیگر با هم ادامه ندهیم و من زندگی خودم را داشته باشم و تو هم با فضای مجازی زندگی کنی. پریسا هم که از لحن و گفتار پرهام جا خورده بود، گفت: چه بهتر. من خیلی مشتاق ادامه زندگی با تو نیستم و بهتر است همین پیشنهادی را که دادی عملی کنیم.