💠 داستانى از آيت اللّه سيّد حسن مدرس رحمه‏ الله‏ از زبان علامه عسکری 🔶با يك واسطه داستانى از مرحوم مدرس براى شما نقل می کنم. اوائل سلطنت رضا شاه بود، او كارهايى مى‏كرد كه (با توجه به آشفتگى حكومت قبلى يعنى قاجار) توجه مردم را به خودش جلب كرد و برخى از مردم از اين كارها اظهار خرسندى می كردند؛ اما مرحوم مدرس كه پى به تزوير و دوروئى رضا شاه برده بود با او مخالفت مى‏كرد. گروهى تلاش می کردند تا ما بين مرحوم مدرس و رضا شاه ايجاد تفاهم كنند، در همين راستا قرار شد مرحوم مدرس را به ديدن رضا شاه ببرند (آن زمان از ميدان بهارستان تا سعدآباد درشكه رفت و آمد می کرد). در ميدان بهارستان با درشكه‏ چى بر سر قيمت و كرايه تا سعدآباد به توافق نرسيدند. قيمتى را كه درشكه‏ چى می گفت پانزده ريال بود؛ ولى مرحوم مدرس می فرمود براى اين ملاقات ده ريال بيشتر نمی دهم، اين شخص (رضا شاه) پانزده ريال نمی ارزد.😂 🔷آن شخصى كه همراه مرحوم مدرس بود (و ماجرا را براى من نقل كرد) به‏ درشكه‏ چى گفت: باقى مانده را من می دهم. با هم به كاخ سعدآباد رفتند، براى مرحوم مدرس چايى آوردند، ايشان لب به چاى نزد، رضا شاه با قاشق چاى خورى مقدارى از چاى را خورد (يعنى درون چاى سم نيست بخور) رضا شاه رو كرد به مرحوم مدرس و گفت: چرا با من مخالفت می كنى؟ مرحوم مدرس فرمودند: چون كه شما را انگليسی ها روى كار آوردند. ✅اما از الآن بيا و شاه ايران شو، براى مملكت خودت كار كن، به فكر مردم باش، اگر تو شاه ايران شوى (نه نوكر بيگانه كه تقريبا شرط مُحال بود) من از تو و قصرت محافظت می کنم. رضا شاه گفت: به تو هم انگليسی ها پول می دهند تا با من مبارزه كنى! مرحوم مدرس فرمودند: به جدّم قسم! پيرزن‏ها بقچه بسته ‏هايشان را به من می دهند تا با تو مبارزه كنم. 📖به نقل از کتاب مرزدارمکتب اهل بیت از استاد ادیبی ❇️کانال علامه عسکری🔰 🆔 @Allameaskari