بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 علیهاالسلام 🔸 🔹 امشب دل من یاد از صدیقه ی اطهر کرد پرواز، سوی یثرب، مانند کبوتر کرد عرض ادب و اخلاص، بر شخص پیمبر کرد آنگه به بقیع آمد، صد شور و نوا، سر کرد والله! چنان زهرا، مظلومه به عالم نیست بر تربت پاک او، یک سنگِ نشان هم نیست ای شیعه! بدان زهرا دریای نبوت بود هم صاحب عزّت بود، هم کان کرامت بود تصویر نجابت بود، تفسیر ولایت بود بر خیلِ حجج، از حق، او اُسوه و حجت بود ما حجت حق خوانیم، صدّیقه ی کبری را برتر ز ملک دانیم، انسیّه ی حورا را زهرا که ز مریم هم در رتبه، فضیلت داشت دو خوبتر از عیسی، در بیت ولایت داشت در خانه، ملائک را مشغول به خدمت داشت سه نور، عیان از رخ، هنگام عبادت داشت وقتی که عبادت در محرابِ دعا می کرد نوری ز رُخَش می تافت گه سرخ و سپید و زرد پیغامبرِ اکرم، آن خسروِ فرّخ فال چون فاطمه را می دید، می رفت به استقبال می کرد به تعظیمش، آن قدّ الف را دال گلبوسه ز دست او می چید به صد اجلال بودش همه جا بر لب، تجلیل و ثنای او می گفت که جان من، بادا به فدای او زهرا به یمِ خلقت، بُُد گوهرِ پیغمبر واندر فلک عصمت، بُد اخترِ پیغمبر نسلِ نبی از او ماند،شد کوثرِ پیغمبر هم دختر پیغمبر، هم مادرِ پیغمبر فرمایشِ پیغمبر، بشنو که بسی نیکوست فرمود: خدا راضی است، بر آنچه رضای اوست صد شکر که ما الفت با فاطمه را داریم غم نیست ز بیش و کم، تا فاطمه را داریم در موج بلا ذکرِ یا فاطمه را داریم هر کس به کسی نازد، ما فاطمه را داریم او رحمتِ سرمد بود، او بضعه ی احمد بود این نفسِ علی بود و آن نفس محمد بود جز قول نبی نَبوَد، این حرف که می گویم فرمود که عطرِ خلد، در سینه ی او جویم یاد آیدم آن گلشن، این گل ز وفا بویم زهراست ز حق، روحِ مابینِ دو پهلویم هم روشنیِ چشم و هم قلبِ رسول است این آرامِ دلِ حیدر، زهرای بتول است این آنگه که اجل، جان را سازد ز تنِ ما دور رخساره ی مان آید، بر خاکِ سیاهِ گور ما راست نه زر، نه زور، در لانه ی مار و مور در وحشت و در ظلمت آیند دو تا مأمور گویند که ( مَن ربّک ؟)، پرسند: امامت کیست؟ دینت چه؟ پیمبر، که؟ کو قبله؟ کتابت چیست؟ با اذنِ خدا گویم بر دو ملکِ خوش خو ( الله ) بُوَد ربّم، ذکر لبِ من ( یا هو ) پیغمبرِ من احمد، بر کعبه نمودم رو در محضرِ قرآنش، یک عمر زدم زانو با عهد غدیر خم، پابست ولی هستم از آن سه نفر، بیزار، من یار علی هستم من عمر خودم را صرف در خوف و رجا کردم مداحیِ پیغمبر، با شیر خدا کردم یک عمر، عزاداری، بر خیرِ نسا کردم گریه به حسینِ او، هر صبح و مسا کردم از گریه ی عاشورا، ره توشه گرفتم من گلبوسه، مکرّر از شش گوشه گرفتم من از بیع و شرایم در بازارچه ی دنیا سودی به کف آوردم که نیست زیان، آن را سرمایه ی من این است، حبّ علیِ اعلا بغضِ همه دشمن ها، با دوستیِ زهرا پیوسته دلم بوده با فاطمة الزهرا باشد طپشِ قلبم یا فاطمة الزهرا زهرا که دلی سوزان، از غربتِ حیدر داشت از غاصبِ حقّ او، شکوه به پیمبر داشت آثارِ جفای خصم، بر صورت و پیکر داشت از بعدِ نمازش لعن، بر آن دو ستمگر داشت باید که برائت را از فاطمه آموزیم تا مشعلِ تقوا را، در دهر، بر افروزیم تا چند نهان سازیم، از خلق، حقایق را؟ باید همه بشناسند دو شیخِ منافق را دو قاتلِ محسن را، دو غاصبِ فاسق را تشخیص دهند از هم، نالایق و لایق را سوگند به ذاتی که در حشر بُوَد قاضی یک دم نشده زهرا از آن دو نفر، راضی از بهر فریب خلق، دو دشمنِ خون آشام که تیغ زدند از کین، بر شاهرگِ اسلام دادند ز بیشرمی، بر شیر خدا پیغام اکنون که بُوَد زهرا، در موجِ غم و آلام دو رکنِ حکومت را، رخصت به عیادت ده فرصت، پیِ دلجویی، از بانوی جنّت ده حیدر که بُوَد مظهر، خلاقِ توانا را چون حلقه به انگشتش دارد همه دنیا را ز این قصّه، خبر آورد چون اُمّ ابیها را رخصت طلبید از او، تا ره دهد آنها را پس فاطمه فرمودش: این خانه، سرای توست من خادمه ات هستم، جانم به فدای توست بوبکر و عمر را که بودند سراپا شر رخصت به عیادت داد، در خانه ی خود، حیدر این کار، نشان باشد از غربتِ آن سرور دادند سلام آنها بر دخترِ پیغمبر بشنید سلام، امّا گرداند از ایشان، رخ یعنی که به کافرها زهرا ندهد پاسخ زهرا که دلی خون داشت، از آن دو نفر، گمراه از دیده فشاند اشک و از سینه برآورد آه فرمود کلامی را تا خلق شوند آگاه از سیره و کردارِ ناموسِ رسول الله گفتا که به قلبی زار، در راز و نیازِ خویش لعنت به شما گویم، از بعدِ نمازِ خویش ای ( ایزدی ) از زهرا، آن اسوه ی قرآنی کز همّتِ او باقی است، آثار مسلمانی برگیر همین درس و این ایده ی نورانی شیخین نما لعنت، مادام که بتوانی آماده جانبازی، در راه ولایت باش تا آن نفسِ آخر، از اهل برائت باش 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🤲 التماس دعای فرج.