مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
پیش‌هم‌نشستہ‌بودیم‌ میگفتیم‌و‌میخندیدیم... سـرش‌تو‌گوشے‌بود‌معمولا‌برای‌ کربلا،شهداو...ادیت‌میزد، نگ
عجلہ‌داشتیم... میخواستیم‌هرجورشده‌ بہ‌نما‌زجماعت‌حرم‌برسیم، مثل‌همیشہ‌سرش‌پایین‌بود. گفتم:یکم‌تندتر‌بریم‌ڪه‌برسیم.. وبعدجفتمون‌سرعتمونوزیادکردیم، یهوپام‌لیزخوردوافتادم‌زمین... لباسام‌تمام‌گِلے‌شد... اومددستموگرفت‌و‌بلندم‌کرد بعدیکم‌فکر‌کردو چفیه‌اش‌رو‌ا‌زدور‌گردنش‌برداشت" وباهاش‌لباسموتمیزکرد؛ همون‌چفیه‌ای‌ڪه‌خیلے‌دوسش‌داشت. یادگارِ....! باتعجب‌نگاش‌کردم- لبخندزدوگفت: نبایدبه‌مال‌دنیادلبست حتے‌اگ‌خیلےبرات‌عزیزباشہ(: ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎