عجلہداشتیم...
میخواستیمهرجورشده
بہنمازجماعتحرمبرسیم،
مثلهمیشہسرشپایینبود.
گفتم:یکمتندتربریمڪهبرسیم..
وبعدجفتمونسرعتمونوزیادکردیم،
یهوپاملیزخوردوافتادمزمین...
لباسامتمامگِلےشد...
اومددستموگرفتوبلندمکرد
بعدیکمفکرکردو
چفیهاشروازدورگردنشبرداشت"
وباهاشلباسموتمیزکرد؛
همونچفیهایڪهخیلےدوسشداشت.
یادگارِ....!
باتعجبنگاشکردم-
لبخندزدوگفت:
نبایدبهمالدنیادلبست
حتےاگخیلےبراتعزیزباشہ(:
♥︎|
@Amir_Hossein13|♥︎