✍ خواب های یک غریبه ...
✅ خواب حضرت آقا رو دیدم که روبروشون ایستادم و در حال توضیح در خصوص عوارض این واکسنها هستم، حضرت آقا با عصا روبروی بنده ایستاده بودند، با یک حالت طمانینه و آرامشی به صحبتهای این حقیر گوش میدادند ... که ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ حضرت آقا واکسن دوم رو تزریق کردند، بنده بعد مدتی خواب ایشان را دیدم که آمده اند به منزل پدری ما(شهرستان) و استاد ما(آقای ...) به همراه همسرشان هم تشریف دارند، مراسمی بود، استاد در حال خواندن زیارت عاشورا بودند، که نمیدانم چرا در حین خواندن زیارت عاشورا، ناگهان مکث می کردند و نمیتوانستند کلمات را خوب ادا کنند. به قدری به بنده در میان جمع فشار آمد که گفتم استاد اگر اجازه بدهید، من زیارت عاشورا را بخوانم! حضرت آقا هم حضور داشتند، بنده باز شروع کردم توضیح دادن برای حضرت آقا که این واکسنها ... حضرت آقا با توجه و نگاه به من، فقط گوش می کردند، سر آخر که حرف بنده تمام شد، آقا به من یک جمله فرمودند; بنده این دو دوز واکسن را هم که تزریق کردم، توکلم فقط به خدا بود ... من سرم را انداختم پایین ... و از منزل خارج شدم... در همین لحظه از خواب بیدار شدم.
✅ مدتی بعد دوباره خواب حضرت آقا را دیدم(بعد از اینکه واکسن ها را آزمایش کرده و اسناد وجود نانوذرات گرافن در درون ویالهای واکسن مشخص شده بود)، این سری دیگر خیلی تحت فشار روحی بودم، آقا روبروی بنده ایستاده بودند، شانه های آقا را دو دستی گرفته بودم و باز با تمام وجود با حالت نگرانی در حال توضیح دادن عوارض این واکسن ها بودم که، حضرت آقا به من فرمودند، حرف ها و صحبت هایی است، ولیکن اسناد متقنی هنوز نتوانسته اند ارائه دهند، گفتم آقا اسنادش دست خودمه، ببینید، این نتایج آزمایشگاه های داخلی است که زیرش رو پزشکان داخلی امضاء کرده اند. در این زمان دیدم که حضرت آقا یواش یواش دارن به یقین میرسن که ... ناگهان دیدم همه جا تیره و تار شد و از زمین و آسمان به ما حمله شد ... در حال طرح ریزی در این جنگ با حضرت آقا بودیم! ... که ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۱
دیدم که اطلاعات به دست حضرت آقا رسیده ... جنگ داخلی در گرفته بود و حضرت آقا حکم برخورد با خاطیان این موضوع رو صادر کرده، برخی رو به دلیل عدم آگاهیشون با رأفت بخشید، برخی رو تنبیه و مجازات کرد، عده ای رو هم که داخلشون درجه داران نظامی هم بودند ... رو اعدام(حکم تیرباران) کرد در مقابل چشم مردم.
✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۴
از دور دیدم انفجاری در یک منطقه ای(منازل حومه شهر) رخ داد(دود و گرد و غبار عظیمی در هوا شکل گرفت)، مثل انفجار حاصل از برخورد گلوله توپ، اول فکر کردم لوله گاز ترکیده و انفجار ایجاد کرده، باز مشاهده کردم انفجار دوم رخ داد، با یک فاصله مشخص و در یک ردیف از انفجار اول، باز انفجار سوم ... چهارم ...، دیدم حمله شده به شهر، خواستم پشت یک خاکریزی(زمین کشاورزی حومه شهر بود) پناه بگیرم تا در امان باشم از انفجارها، دیدم که تانک های دشمن و نیروهای دشمن وارد شهر شدند و دارن به سمت خونه ها و مردم شلیک می کنند. سرمو چرخوندم دیدم یک تانکی لوله خودش رو به سمت من چرخوند و آماده شلیک به سمت من شد. سریعا موضع خودم رو تغییر دادم و رفتم بالای خاکریز که با یک جهش بپرم پشت خاکریز. دیدم تک تیرانداز دشمن منو هدف گرفته ... با خودم گفتم ... ناگهان در همان لحظه مادرم را دیدم که با من صحبت میکرد و میگفت ای کاش بچه های دیگه رو هم آمادگی رزمی درشون ایجاد میکردم برای این روزها ... از خواب بیدار شدم.
✅ دیدم حاجی(حاج قاسم) با لباس سبز نظامی و چهرای پیر و خسته و محاسنی سفید، در حالت ایستاده، نیرو هایی را اطراف خودش جمع کرده و در حال توجیه نیرو ها برای عملیات در پیش رو است!
نتوانستم بغضم را نگه دارم و از میان جمع به کناری آمدم و زدم زیر گریه، که آخر حاجی با این سن و سال، هنوز هم دست از جهاد و مبارزه بر نداشته است و لحظه ای آرام و قرار ندارد! ... ناگهان از خواب بیدار شدم.
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan