- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨♥️||
#پارت47
سرهنگی كه بالا كنارجاده ايستاده بود، به چند سرباز اشاره كرد تا خانه ای روستا را بگردند. سـربازهااز سراشيبی پايين دويدند و خانه ها را گشتند، بجز همان دو نفر كسـی در روسـتامسلح نبود. همه خوشحال بودند كه بدون حادثه ای نـاگوار، همـه چيـز بـه خيـرگذشته است. سرهنگ، كنار محمد ايستاد. نميدانست چه طور از او تشكر كند. ازتصور كشتاری كه نزديك بود پيش بيايد، بدنش به لرزه افتـاد. دسـت محمـد راگرفت و گفت: «خدا اجرت بدهد، نميدانم چه طور از شما تشكر كنم. اگـر يـك دقيقه دير می آمدی ، معلوم نبود چه پيش می آمد. بيخود نيست كه بچه ها شـما رامسيح كردستان لقب داده اند.
ظهر عاشورا:
هنوز عمليات برای آزادسازی جاده سردشت پيرانشهر ادامـه داشـت. مرحلـه اول عمليات يك هفته ای طول كشيد و با موفقيت پايان يافت، اما شهادت شهيد ناصـركاظمی فرمانده تيپ ويژه شهدا نگذاشت كه شادی اين پيروزی به دهان بچـه هـامزه كند.
محمد، گنجزاده را به عنوان فرمانده تيپ، به جـای ناصـر كـاظمی معرفـی كـرد.
مرحله بعدی عمليات شروع شده بود. محمد لحظه ای استراحت نداشت. دلشـوره داشت و هر لحظه منتظر حادثه ای بود تا اينكه خبر شهادت گنجيزاده را هم به اودادند. اين خبر او را يكسره از پا درآورد. اما وقتی به فكر بچه هايی كـه مشـغول عمليات بودند افتاد، سعی كرد بر خودش مسلط شود. ميدانست كه نيروها خسته و بيتاب هستند. چند عمليات پشت سر هم، آن هم در سرمای كشنده كردستان وشهادت فرماندهان و همرزمانشان همه را از پا درآورده بود.
محمد به ميان نيروها رفت و خودش فرماندهی آنها را به دست گرفت. حـالا هـم بايد عمليات را پيش ميبرد و هم روحيه نيروها را بازسازی ميكرد. محل استقرارنيروها جايی در دامنه صاف و هموار كوه بود. پايين دستشان جاده بود و بـالای سرشان کوه مسـتقر بودنـد. آن طرف جاده و روی یال روبه رو هم نيروهای كاوه با آمدن بروجردی بچه ها حسابی نيرو گرفتند. محمد نقشه جديدی كشيد و نيروهادست به عمليات زدند. اما جای بدی گير افتاده بودند.
#تکه_ای_از_آسمان🍃
زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️