Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت51 مردها تا يك قدمی هليكوپتر جلو رفتند. شيشه طر
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| یکی از جوانها گفت: «خطری ندارد؟ آتش نگيرد؟» هاشمی گفت: «نترس. برای چی آتش بگيرد؟ زود از اينجا برويد داخل». دو جوان، يكی پس از ديگری خود را به داخل كشاندند. اول دور و بر محمـد رابا دقت نگاه كردند. كف هليكوپتر بدجوری بالا آمده بود و پـاز محمـد را گيـرانداخته بود. جوانها سعی كردند با كندن صندلی محمد را آزاد كنند. اما صـندلی محكم بود و كنده نميشد. جوانها، زيرِ بازوی محمد را گرفتند و خواستند از روی صندلی بلندش كنند، اما پای محمد بدجوری گير كرده و درد چهـره او را درهـم فرو برده بود. هاشمی كه يك چشمش به محمد و چشم ديگرش به جوانهـا بـود،داد كشيد: «چه كار ميكنيد؟ پای اين بنده خدا شكسته است! مگر نميبينيـد چـه طور درد ميكشد!» بروجردی با همه دردی كه داشت، رو به هاشمی گفت: «برادر من! چرا بـا مـردم تندی ميكنی؟» هاشمی با عصبانيت گفت: «آخر نديديد چه طور شما را ميكشيدند». محمد گفت: «اينها آمده اند كمك. دارند همه تلاششان را هم ميكنند. نبايد سرشان داد بكشی». هاشمی دست بر سر گرفت و آهسته بر پيشانيش زد و گفت: «ببخشيد. ما كه مثـل شما نيستيم كه در هر لحظه و موقعيتی بر خود مسلط باشيم و حواسمان بـه مـردم باشد. من فقط فكر شما بودم». در همان لحظه يكی از جوانها چوبی را آورد، اهرم كرد و توانست پای محمـد راآزاد كند. محمد را كف وانت يكی از روستاييان گذاشتند. خلبان و هاشـمی هـم جلو نشستند تا او را به بيمارستان برسانند. هاشمی فكر ميكرد خوش به حال اين بروجردی، آن قدر به فكر مردم است كه هميشه فكر ميكنم، در چند قدمی بهشت است 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️