Anti_liberal🚩
خانوم‌خیلی‌باباشودوست‌داشت خیلی‌وابسته‌بودبه‌پدرش(: چند‌دقیقه‌مونده‌ب‌وفات‌پدرشون پیغمبردیدزهراش‌خیل
روایت‌هست میگه‌یهودیدم‌مادرم‌آروم‌شد باشنیدن‌حرف‌پدرش..یه‌لبخندی‌رولبش‌اومد پیغمبرهمه‌رودورخودش‌جمع‌کرده‌بود اینکه‌توآینده‌چه‌اتفاقی‌میوفته‌روتک‌به‌تک‌داشت تعریف‌میکرد(((: