•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت195
✨غروب خونین
دیگری گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمين. بی اختيار بدنم سست شد و اشــك از چشمانم جاری شد. شانه هايم مرتب تكان ميخورد.
ديگر نميتوانستم خودم راكنترل كنم. سرم را روی خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتی كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشــد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و...
بوی شــديد باروت و صدای انفجار با هم آميخته شــد. رفتم لب خاكريز، ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. يكــی از بچه ها جلوی من ايســتاد و گفت: چكار ميكنــی؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتیشی ميريزن. آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من را داشتند. خيلی ها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. وقتی وارد دوكوهه شديم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت:ای از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان صدای گريه بچه ها بيشــتر شد. خبر شــهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلی سريع بين بچه ها پخش شد.
يكی از رزمنده ها كه همراه پســرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتی گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پســرم شــهيد ميشد، اينقدر ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگی بود.
روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند و ما هم آمديم تهران. هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد!
🌿راوی:علی نصرالله
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism