Anti_liberal🚩
💡امام خمینی : سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است قسمت اول 🧩در روزهایی که به واسطه آموزه‌های
💡امام خمینی : سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است قسمت اخر 🧩این تعبیر به این مسئله اشاره دارد که قرآن کتاب هدایت، انسان‌سازی و رهنمون کردن جامعه به سوی رستگاری است و این خصوصیات را بانوان هم می‌توانند داشته باشند. در واقع این همان تعبیر بسیار عمیقی است که امام خمینی(ره) به عنوان یک رهبر، فقیه، فیلسوف، عارف و سیاستمدار از زن داشتند. 🧩توصیه های امام به بانوان یکی دو روز قبل از این که حضرت امام برای جراحی به‏‎ ‎‏بیمارستان بروند، من خدمتشان بودم. با هم آمدیم که غذا بخوریم، چون‏‎ ‎‏خانم کمرشان درد می کرد و بالا بودند و نمی توانستند از پله پایین بیایند. ایشان‏‎ ‎‏از جلو اتاق ما که رد می شدند، به من گفتند: «می آیی آنجا با هم ناهار‏‎ ‎‏بخوریم؟ چون خانم نمی توانند پایین بیایند.» گفتم: بله آقا ما خدمت شما‏‎ ‎‏هستیم، با هم آمدیم. توی حیاط که حاج احمد آقا رسید و به ایشان گفت: آقا‏‎ ‎‏چند نفر از دکترها آمده اند، با شما کار دارند. ‏ 🧩‏امام فرمودند: «بسیار خوب، بگویید باشند تو اتاق من الان می روم‏‎ ‎‏پهلویشان و بلافاصله رفتند و شاید ده دقیقه طول نکشید، پیش پزشکان بودند‏‎ ‎‏و برگشتند. وقتی که آمدند من در حیاط منتظرشان ایستاده بودم. به من گفتند:‏‎ ‎‏دکترها می گویند: باید جراحی بکنید.» من گفتم: چرا؟ چون هیچ ناراحتی قبل‏‎ ‎‏از آن نداشتند؛ یعنی ما اصلاً هیچ ناراحتی خاصی از ایشان نمی دیدیم که مثلاً‏‎ ‎‏تغییری در برنامه هایشان پیش بیاید یا برنامه هایشان تعطیل شود، هیچی ندیده‏‎ ‎‏بودیم، جز اینکه یک ضعف خاصی پیدا کرده بودند و مقداری که قدم‏‎ ‎‏می زدند، خسته می شدند والاّ چیز دیگری ندیده بودیم. چون برایم خیلی‏‎ ‎‏عجیب بود، پرسیدم: چرا؟ شما که ناراحتی ندارید. فرمودند: «معده ام ناراحت‏‎ ‎‏است؛ و دکترها می گویند باید معده را جراحی بکنیم»؛ در همین زمان خانم که‏‎ ‎‏گویا منتظر امام بودند، آمدند از پنجره بیرون را نگاه کنند. ‏ 🧩امام فرمودند: «خانم من فردا می روم بیمارستان برای جراحی».‏  خانم: برای چی؟ ‏ ‏‏امام: «خوب دیگر، من می روم برای جراحی و بعد هم دیگر تمام می شود،‏‎ ‎‏من برنمی گردم».‏ خانم گفت: نه بابا! این حرفها چیه! ان شاءالله به سلامتی برمی گردید.  دیگر، آقا هیچی نگفتند. آمدیم ناهار خوردیم. علاوه بر حضرت امام و‏‎ ‎‏خانم، من و لیلی خانم بروجردی هم بودیم.‏ امام فرمودند: «من می خواستم یک مساله برای شما مطرح بکنم. من عمر‏‎ ‎‏خودم را کرده ام. دیگر هم مساله ای نیست، دارم فردا می روم بیمارستان، ولی‏‎ ‎‏ظاهرا این نهار آخری است که با هم می خوریم».‏ من گفتم: نه، آقا این حرف ها چیه!؟ یک مقدار جنبه شوخی گذاشتم روی‏ ‏کار، گفتم: من هم ممکن است فردا نباشم. ممکن است عصری که می روم‏‎ ‎‏بیرون تصادفی پیش بیاید، بله همیشه احتمالات هست، من ممکن است تا شب‏‎ ‎‏نباشم. ‏ ‏‏امام گفتند: «نه، شوخی نکن، من دارم جدی حرف می زنم». ‏دیگر چیزی نگفتیم ولی در عین حال که خیلی ناراحت شده بودیم،‏‎ ‎‏می خواستیم قضیه را عادی جلوه بدهیم. 🧩 ‏فرمودند: «حالا سفارشی که به شما داشتم این است که مواظب باشید،‏‎ ‎‏جوان ها، به خصوص زنان توی مجالسشان غیبت زیاد می شود؛ شما پرهیز داشته‏‎ ‎‏باشید از غیبت، حتی شنیدن غیبت شاید دشوارتر باشد؛ مواظب باشید غیبت‏‎ ‎‏نکنید، تقوا داشته باشید؛ بدانید که به هر حال «رفتنی» در کار هست و این سری‏‎ ‎‏اخلاق زشت را باید دور کنید و به خصوص غیبت؛ مواظب باشید در مجالسی‏‎ ‎‏که غیبت می کنند حاضر نشوید.» ما دیگر خیلی منقلب شده بودیم. ‏ 🧩‏‏من گفتم: آقا این سفارش ها خیلی خوب است و همیشه برای ما از این‏‎ ‎‏سفارش ها داشته باشید، ولی امروز دیگر نگویید. چون به هر حال با آن‏‎ ‎‏برنامه ای که فردا در پیش دارید، یک مقدار برای ما شنیدنش دشوار است.‏‎ ‎‏گفتند: «نه دشوار هم نباشد به هر حال همین است و من عمر خودم را کرده ام و‏‎ ‎‏هیچ مساله ای هم نیست.» مدتی که گذشت به من گفتند: «بیا جلو» من رفتم‏‎ ‎‏جلویشان نشستم. گفتند: «یک تلفن کن به پدرت، آقای سلطانی مرد بسیار‏‎ ‎‏خوبی هستند، من به ایشان خیلی اعتقاد دارم؛ یک تلفن به ایشان بکن و بگو‏‎ ‎‏دعا کن خدا مرا بپذیرد. من گفتم: چشم حالا بعدا می گویم.‏‏‏امام گفتند: «نه، هر چه دارم می گویم گوش کن، همین امروز، همین الان،‏‎ ‎‏برو یک تلفن بکن و بگو دعا کنید که خدا من را بپذیرد.»‏ @AntiLiberalism