وقـتی مسـاجـد تـشـنۀ یک خـتم قـرآنـند در گیر و داری که خیابان‌ها چراغانند وقـتی برای بـسـتۀ درها کـلـیدی نـیست وقـتی تـمـام قـفـل‌ها سر در گـریـبـانـند می‌آیی و «اِنّا فَـتَحـنا» روی لب داری یـعـنی بـرایت کـارهای سـخـت آسـانـند ارباب‌ها و خـواب‌هـای پُر پَـر قـوشـان از چند شب قبل از ظهور تو پـریشانند احـوالـشان آن لحـظـه بـاید دیـدنی باشد وقتی مُعبّرها تو را «منصور» می‌خوانند می‌آیی و یک عده بر خود سخت می‌لرزند می‌آیی و یک عـده قَـدرت را نـمی‌دانند من در خیابان‌هایمان گَز می‌کنم نذرت! وقـتـی تـمـام چـشـم‌ها دنـبـال مهـمـانـند 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹