🩸یا عباس! جانِ تو و جانِ زینب! این دختر، امانت من است در نزد تو ... در نقلی آمده است؛ 🥀 لحظات احتضار امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود که پیوسته از هوش می‌رفت و به هوش می‌آمد. در لحظات آخر چشمان مبارکش را گشود و فرمود: 📋 فَلیَخرُج مَنْ فِی الدّار وَلْیَبقِ بَنو فاطمَة سلام‌الله‌علیها ▪️همه از خانه خارج شوند و فقط فرزندان فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها بمانند. 🥀 در این هنگام حضرت‌ عباس علیه‌السلام قصد خروج از خانه را نمود که امیرمؤمنان علیه‌السلام رو به او کرد و فرمود: کجا می‌روی پسرم؟ ابالفضل العباس علیه‌السلام عرضه داشت: شما امر فرمودید که غیر از فرزندان فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها، از اتاق بیرون روند! 🥀 مولا علی علیه‌السلام فرمودند: تو نور چشم زهرایی! اینجا بمان! سپس حضرت شروع به وصیت نمود و در آخر رو به ابالفضل العباس علیه‌السلام کرد و با دست اشاره‌ای به حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها کرد و فرمود: 📋 یٰا بُنیَّ هٰذِه وَدیعَةٌ مِنّی إلیک؛ أوصیکَ بِأُختِکَ الحَوراء زَینَب سلام‌الله‌علیها ▪️ای پسرم! این دختر، امانت من در نزد توست؛ تو را وصیت می‌کنم که مواظب خواهرت، زینبِ حوراء سلام‌الله‌علیها باشی! 🥀 در حالیکه که اشک بر گونه‌های اباالفضل العباس علیه‌السلام جاری شده بود، عرضه داشت؛ ای پدرجان! چشم شما را روشن خواهم کرد... 📚مولد العباس بن علی «علیهماالسلام»، ص۷۱ 📚العبرة الساکتة، ج۱ ص۹۶ ✍ چشم های به رنگ خونت را بر پرستار خود کمی وا کن دلِ من شور می زند بابا گریه های مرا تماشا کن گرچه بستم شکاف زخمت را خونِ تازه دوباره می‌ریزد گر چه با معجرم گره زده‌ام لخته خون، پاره پاره می‌ریزد مُردم از روضه خوانی‌ات امشب سوختم پایِ هر وصیت تو سرِ شب از شکاف در دیدم حال عباس را ز نیت تو دست او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کن ای رشید علی پیش زهرا کن آبرو داری آبرویم بخر، امید علی جان تو، جان خواهرت زینب ای علمدار کاروان حسین حیدر بی مثال عاشورا جان تو، جان دخترانِ حسین نکند کودکی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه‌ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد دست هایت اگر زمین افتاد نام زهرا به لب ببر، جان گیر بدنت را سپر کن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر تشنه لب مشک آب را به لب کودک بی زبان بگیر تیر وقتی به چشم هایت خورد مدد از زانوان بگیر دست وقتی که نیست با صورت از سرِ زین به خاک می‌افتی غرق در تیر، ای کمان ابرو به زمین چاک چاک می‌افتی مادری می رسد به بالینت دست دارد به روی پهلویش کاش چشمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش