❇️ شرح حال فضیل عیاض(ره) فضیل بن عیاض مرد بزرگی بوده. او سال‌ها در بیابان‌های خراسان یک چادری داشت و در آن به عبادت مشغول بود؛ نماز و روزه و … چند شاگرد هم داشت که به دستور او هر قافله‌ای از آنجا عبور می‌کرد این شاگردها می‌رفتند و قافله را می‌دزدیدند و غارت می‌کردند و بدین منوال روزی شاگردان و استاد تامین می‌شد. روزی یک نفر آمد و گفت ای فضیل من از تو تعجب می‌کنم که هر وقت تو را می‌بینم مشغول نماز و روزه هستی، از طرف دیگر این افراد تو مردم را قتل و غارت می‌کنند و برای تو پول می‌آورند. این‌ها چطور باهم می‌سازد؟ این اجتماع ضدّین است. فضیل برای او این آیه را خواند: «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (۱۰۲ توبه) یک روز قافله‌ای از آن‌جا می‌گذشت و پیرمردی مقداری پول و طلا داشت. او از ترس غارت فضیل و یارانش پول‌ها را به چادرِ در میان بیابان آورد و نمی‌دانست که این چادر برای فضیل است. دید یک نفر به لباس زهد و اهل تقوا مشغول عبادت است. گفت این کیسه پیش تو امانت باشد تا بعد. رفت. وقتی برگشت دید قافله را دزد زده و هرچه داشتند برده‌اند و دست و پای زن و مردها را بسته‌اند و روی زمین رها کرده‌اند. به سراغ آن چادر رفت تا پول خود را از آن آقا بگیرد که دید همه دزدها با اموال دزدی شده در چادر هستند و این آقای بزرگ سهم خودش را برداشته و دارد بقیه را تقسیم می‌کند. تا چشم فضیل به پیرمرد افتاد به او اشاره کرد که پولت آن‌جاست برو بردار. این دزدها به فضیل گفتند ما در قافله درهمی پیدا نکردیم تو چطور این کیسه زر را از دست دادی و به صاحبش برگرداندی؟ او گفت: این به ما حسن ظن پیدا کرد و بر این اساس ما را امین می‌دانست و من نخواستم خلاف حسن ظن او با او رفتار کنم. فضیل گاهی می‌گفت: من بالاخره باید توبه کنم تا خدا از گناهانم بگذرد. ما خیلی جنایت می‌کنیم ولی خدا بالاخره باید از گناهان من بگذرد. تا این‌که عاشق دختری شد و نیمه شب برای تصاحب او از دیوار خانه آنها بالا رفت. روی پشت‌بام دید کسی قرآن می‌خواند و این آیه به گوشش رسید: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّه؟» (آیه ۱۶ سوره حدید) سریع گفت: «آنَ، آنَ واللهِ قد آنَ؛ رسید، رسید، به خدا وقتش رسید.» برگشت و توبه کرد. روز و شب گریه و تضرع و رفتن سراغ مردم برای حلالیت و … سپس آمد مدینه و خدمت امام صادق(ع) رسید و از اصحاب خاص آن حضرت شد. از اولیای خدا شد. 📚منبع سالک آگاه، علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، ج۱