نقل است نادرشاه می‌خواست وارد حرم امام رضا علیه‌ السلام شود. دَمِ‌در حرم نابینایی را دید که گدایی می‌ کند ، پرسید چند وقت‌ است که اینجا گدایی می‌ کنی؟ فرد نابینا گفت : پنج ، شش سال نادر شاه گفت شش‌ سال درب خانه‌ امام رضا علیه السلام هستی‌و هنوز شفا نگرفتی؟ اگر تا نیم‌ ساعت دیگر که از زیارت بر می‌ گردم شفا نگرفته باشی می‌ دهم گردنت را بزنند. نابینای بیچاره که‌دید موضوع جدی شده به‌التماس افتاد که یا امام رضا الآن دیگر پای‌ مرگ و زندگی من در کار است ... خلاصهبا گریه شروع به توسل کرد نادرشاه که‌از زیارت برگشت دید آن‌ گدا شفا گرفته. به‌ فرد نابینا گفت تا حالا گدا نبودی، اگر این ضجه‌ای که‌ امروز زدی‌ چند سال پیش می‌ زدی، همان‌ موقع شفایت را گرفته بودی. سائل‌ نبودی‌ واِلّا فرمود وَ أَمّا السّائِلَ فَلا تَنهَر: گدا را از خود مران ... .