به شهر كوفه بجز غصه چيز ديگرنيست نصيب خواهر تو جز دو ديده ی ترنيست از آن زمان كه شدم ميهمان اين مردم هزار فاجعه ديدم كه جای باور نيست چه گويمت كه خودم گفته ام بيا اما چه كوفه ای كه ز شهرمدينه كمترنيست ميا به كوفه كه اينجا به دست هرفردش به غيرنيزه وشمشير و تير و خنجرنيست ميا كه در دل اين مردمان نامردش به جز حسادت و كينه ز آل حيدرنيست برای كشتن تو نقشه ها به سردارند ميا كه منتظر چشم های سر دارند محمدحسن بیات لو