روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام
#شبِ_ششم_محرم
به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
السلام علی مهدی و علی آبائه اللهم کل لولیک...
عشق فرمود که لیلای حسین است حسن
آی دنیا همه دنیای حسین است حسن
بینیاز دو جهان کل نیازش حسن است
از خداوند تقاضای حسین است حسن
همه گفتیم حسین و خود او گفت حسن
خلق فهمید که آقای حسین است حسن
*حدیث از رسول خدا داریم: هرکس این دو تا آقازاده رو دوست داشته باشه پدرشون و مادرشون رو دوست داشته باشه، فردای قیامت هم درجه من است در بهشت...*
بیرق خون خدا پرچم سبز حسنی است
در قیامت خود معنای حسین است حسن
قاب شش گوشه نشسته است به دیدار بقیع
دائماً محو تماشای حسین است حسن
با دعاهای حسن نور حسین است شروع
عاشق دیدن غوغای حسین است حسن
یا حسن حک شده بر مشک علمدار حسین
ذکر توحیدی سقای حسین است حسن
دو حسن داده به شاه شهدا شاه کرم
چقدر با دل و جان پای حسین است حسن
روضه خوانده است که لایوم کیومک عطشان
ذکر پا خورده ی لبهای حسین است حسن
تو ندیدی که چه کردن سُم مرکبها
این طرف و آن طرف اعضای حسین است حسن
*شب ششم شب یتیم امام حسن مجتبی، حضرت قاسم بن الحسن است...*
پنجههای او اجل است
سیزده تا قصیده و غزل است
سفرهدار کریم این محل است
صفتی از صفاتی از لم یزل است
آمده در کنار ثارالله
وحده لا اله الا الله
کاشکی با برادههای آهن
نگذارند لبش دهن به دهان
تا نیفتد به دامن دشمن
بغلش کرد حسین شکل حسن
بغلش کرد همچنان پسرش
داغ اکبر هنوز بر جگرش
عبایی کرده بر تن از کفنش
به به از هیبت جمل شکنش
در شگفتم در جنگ تن به تنش
قل هو الله قل هو الحسن
گرچه در لشکری عذاب افتاد
گل در شیشه گلاب افتاد
وای از چهرهاش نقاب افتاد
نفسش دیگر از شمارش افتاد
تا سراغش کمی عطش آمد
خود زهرا حوالیش آمد
قمر من پر از قمر شدهای
پاره پارهتر از جگر شدهای
در چنگ صد نفر شدهای
چه کشیده کشیدهتر شدهای
مژه و پلک تو بریده چرا
اسب بر ابرویت دویده چرا
ای فدای تو پیچیده شد کاکل تو
کنده شد برگ و ریشه تو
آه من تا نجف کشیده شدی
این طرف آن طرف کشیده شدی
قاسم میروم پیکر تو میافتد
بوسه نه حنجر تو میافتد
سخت تراز غمت بلایی نیست
روی دوشم دگر عبایی نیست
*اومد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد، برگردم برم شب عاشورا اینکه اجازه نداد اشارهای هست، نوشتن شب عاشورا بین لشکر قاسم بلند شد، عمو جان! آیا من از شهادت بهره میبرم؟ آقا فرمودند "کیف الموت عندک؟" گفت: عمو "اهلی مِن العسل" آقا صدا زد: بله پسرم تو هم از شهادت بهرهای میبری، به عذاب عظیمی دچار میشی... بعضیا میگن سنگ باران قاسم بلای عظیمی بود، بعضیا میگن زیر سم رفتنش، بعضیا میگن اینکه هیچ وقت قاسم رو به این اندازه ناراحت ندیده بودن، غم به دل قاسم نیفتاده بود، که وقتی اجازه نداد ابی عبدالله بره میدان، رفت پشت خیمهها و زانو بغل کرد، شروع کرد به گریه کردن گفت عمه تو بیا با من بریم عمو رو راضی کن، شنیدید ابی عبدالله دست خط و رضایت نامه برادر رو که براش نوشته بود دید و راضی شد، آقا شروع کردن به گریه کردن چنان قاسم رو بغل کرد، آقا اون زمان پنجاه و هفت سالشونه و قاسم سیزده ساله ،هم قد آقا و هم هیکل ابی عبدالله از اون خیلی بلندتره، تو مقتل نوشته: وقتی امام حسین قاسم رو بغل کرد پاش از زمین بلند شد، خیلی عمو و برادرزاده گریه کردن، اینجا رو نگه دار که گفتم پاش از زمین بلند شد...
.