پسر: پدر جان من نگویم زخم های تن مرا کُشته شرار تشنه گی سنگینی آهن مرا کشته پدر: علی ای داده در راه خدا صد بار جانت را بیا بگذار یکدم در دهان من زبانت را پسر: زبانم خشک گردیده نیاید از دهن بیرون لبت را بر لبم بگذار و بنگر تر شده از خون پدر: نبی بگذاشت در کامم زبان و کرد آرامم تو هم آئینه ی اویی زبان بگذار در کامم پسر: زبان خشک من بابا دلت را بیشتر سوزد نمی خواهم تو بر کام خشک من جگر سوزد پدر: چو قرآن بوسه بر لب های خشکت می نهم بابا زبان بگذار در کامم و گر نه جان دهم بابا پسر: الهی جان رود از جسم مجروح جوان تو که باشد خشک تر از کام خشک من زبان تو پدر: عزیز دل نه تنها از عطش سوزم اگر سوزم تو از هُرم عطش سوزی من از داغ پسر سوزم پسر: تو بر من اشگ ریزی چشم من هم بر تو می گرید نگه کن عمّه ام زینب برای هر دو می گرید پدر: اگر چه داغ تو چون شمع آبم کرد فرزندم تو را تقدیم جانان کرده ام بر گرد فرزندم پسر: به شوق دوست در دشمن رهایم کن خداحافظ دعایم کن، دعایم کن، دعایم کن خداحافظ 🔻