#روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام
#شبِ_دهم_محرم به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
مشک اشک من همیشه کار زمزم میکند
هرنمش دارد گناهان مرا کم میکند
بیگمان محکم در آغوش خودت میگیریش
ریسمان پرچمت را هر که محکم میکند
کتریت یک جور پیر روضه خوان هیئت است
اشک را در استکانِ چشم ما دم میکند
نذری ارباب ها از دخل رعیت میرسد
این همان کاریست که ماه محرم میکند
سائلِ پشت درت بار خودش را بسته است
با همین فقری که دارد کار حاتم میکند
زخمهای او زیاد و اشکهای ما کم است
میپذیرد باز از ما این بضاعت را حسین
دست و پا میزد اگر در خون میان قتلگاه
دست و پا میکرد اسباب شفاعت را حسین
از رسولِ ترکها حر ساختن کار شماست
آدمت بودن مرا یک روز آدم میکند
خم نخواهد شد سرش در پیشگاه این و آن
هرکه سر را با تباکی کردنش، خم میکند
دستِ عباس تو میافتد حساب محشرش
آن میانداری که صفها را منظم میکند
هر زمانی از ته دل گفتهام جانم حسین
مطمئنم حضرت زهرا نگاهم میکند
گوشه گیرم، گوشهٔ شش گوشهٔ من را بده
نوکرت خود را کنار تو مجسم میکند
ای که جمع و جور کردی زندگیم را حسین
اما پیکرت را نیزه و شمشیر دَرهم میکند
جسمِ تو مثل سرابی روی خاک افتاده است
نعل مرکبها تنت را سخت مبهم میکند
سایهات بر سر من هست ولی فردا نه
احترام پَرِ من هست ولی فردا نه
مشک خالی ست ولی شُکر سقا داریم
دست آب باور من هست ولی فردا نه
چشم بد دور ز قد منو زنهای حرم
دورِ من اکبر من هست ولی فردا نه
تا کنون پای غریبه به حرم وا نشده
حرمتِ محضر من هست ولی فردا نه
بقچهٔ کهنهٔ ما هست لباست هم هست
هدیهٔ مادر من هست ولی فردا نه
حسینجان بشین خوب ببین چادر من را
حالا چادرم بر سر من هست ولی فردا نه
گوشواری که خودت دادهای الان دارم
محرمم زیور من هست ولی فردا نه
شده لحظهٔ خون جگری
امون از غم دربدری
تو رو جون رقیه فقط
نمیشه که بمونی نری
پر غصه شدم، اسیرم
کنارم باشی جون میگیرم
نفسم دیگه در نمیاد
آرومم نکنی میمیرم
منو بارون و چشمای تر
بَدم اومد از هرچی سفر
میشه نه نگی جونِ رباب
بیا ما رو مدینه ببر
نذار غم تو دلم بشینه
گریههاتو رباب نبینه
نگو وقت جدایی رسید
داره دق میکنه سکینه
به خدا اگه من بتونم
چه جوری بی تو من بمونم
بیا و پیرهن و پاره نکن
همینُ هم میبرن میدونم
الهی خواهرت بمیره
فکر من کجاها نمیره
نکنه بیحیاشه سنان
موهای تو رو دست بگیره
شمر و خولی ادب ندارند
اینا سر به سرت میذارن
وقتی تشنته جون میکنی
ادای تو رو در میارن
اومدن شَرَرِت بزنن
نیزه به کمرت بزنن
پیرمردا عصا کشیدن
نکنه تو سرت بزنن
بگو سنگ زنی نکنن
نیزه تو بدنی نکنن
اگه خنجرشون نبرید
دیگه بد دهنی نکنن
میگن پیر عرب رو ببین
خولی شمر رو بزرگ میدونه
میگه روی سینه تو بشین
آخه پس کفنت چی میشه
خون تو دهنت چی میشه
تیغ و نیزهها کافی نبود
زیر سم بدنت چی میشه
اونا که سرتو بریدن
موی دخترتو کشیدن
خولی أَخنس و شمر و سنان
همشون به حرم رسیدن
غم من غم تازهتر
جون بچهها در خطره
یکی معجر دخترتو
توی سوغاتیهاش میبره
اینا پست حقیر و بَدن
هرچی شر که بگی بلدن
روسریم اگه سوخته بدون
اینا خیمه رو آتیش زدن
شده خورشید بی فروغ
الهی همه باشه دروغ
دارن ناموستو میبرن
توی کوچهٔ شهر شلوغ
همه سمت ما حمله ورن
نمیشه بگی چند نفرن
ما رو تو دل بازاراشون
مثل بردهها راه میبرند
کوچهها شده کابوس من
سرا محو سه ساله شدند
سر عباسو هرجا که دید
به عموش میگه زجر و بزن
ماها قحطی آب ندیدیم
ماها رنج و عذاب ندیدیم
هرچی دیده باشیم به خدا
دیگه بزم شراب ندیدیم