چه بگويم به وصف اين دختر
كه هلاكش شده علياكبر
پريِ قصههاي رؤيايي
چقدر تو شبيه زهرايي
زانوي غم بغل نگير عشقم
گرچه زخمي ولي مسيحايي
عمه قربان اشك چشمانت
كه عزادار مشك سقايي
من كه گفتم پدر سفر رفته
از چه در انتظار بابايي
ناگهان يك طبق رسيد از راه
با چه شوري و با چه غوغايي...
محمد بختیاری