وفات_ حضرت_ خدیجه_ کبری_ سلام_ الله _علیها حتم دارم که رفتنی هستم به خدا می سپارمت آقا خواهش ِ مادرانه ای دارم جان ِ تو، جان ِ دخترم زهرا حسرت ِ دیدن ِ عروسی او به دلم ماند،چاره ای هم نیست درشب ِ خواستگاری دختر غم ِ بی مادری، غمی کم نیست مادرم، حق بده که بی تابم چشم هایم به اشک ناچاراست نیستم پیش او زمانی که بین دیوار و در گرفتار است دختر ِ پابه ماه ِ بی مادر دردهایی نگفتنی دارد کاش بودم، شنیده ام با او در و همسایه دشمنی دارد گریه هایت هنوز یادم هست وقتی از آن چهل نفر گفتی جان سپردم ز درد، وقتی از لگدی بی خبربه در گفتی شاعر:وحید قاسمی