#⃣ حضرت زهرا(س) #⃣ #⃣ بنی فاطمه دختر فکر بکر من غنچه‌ لب چو واکند از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود کام زمانه را پر از شِکَّر جان‌فزا کند بلبل نطق من ز يک نغمه‌ي عاشقانه‌اي گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند خامه‌ي مشک‌ساي من گر بنگارد اين رقم صفحه‌ي روزگار را مملکت خَتا کند مطرب اگر بدين نَمَط ساز طرب کند گهي دايره‌ي وجود را جنت دل‌گشا کند منطق من هماره بندد چو نِطاق نطق را منطقه‌ي حروف را منطقة‌السما کند شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد شاهد معني من ار جلوه‌ي دلربا کند نظم برد بدين نَسَق از دم عيسوي سَبَق خاصه دمي‌ که از مسيحا نفسي ثنا کند وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟ فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟ ناطقه‌ي مرا مگر روح قُدُس کند مدد تا که ثناي حضرت سيدة‌النسا کند فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند صورت شاهد ازل، معني حسن لَم‌ يَزَل وهم چگونه وصف آيينه‌ي حق‌نما کند؟ مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي جلوه‌ي او حکايت از خاتم انبيا کند بسمله‌ي صحيفه‌ي فضل و کمال معرفت بلکه گهي تجلي از نقطه‌ي تحت «با» کند دايره‌ي شهود را نقطه‌ي ملتقي بود بلکه سزد که دعوي «لو کَشَفَ الغِطا» کند حامل سرّ مُستسر، حافظ غيب مُستتر دانش او احاطه بر دانش ماسِوي کند عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم گاه سخا محيط را قطره‌ي بي‌بها کند ليله‌ي قدر اوليا، نور نهار اصفيا صبح، جمال او طلوع از افق علا کند بضعه‌ي سيد بشر، ام ائمه‌ي غُرَر کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟ وحي و نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب قصه‌اي از مروتش سوره‌ي «هل اتي» کند دامن کبرياي او دسترس خيال، ني پايه‌ي قدر او بسي پايه به زير پا کند لوح قدر به دست او، کِلک قضا به شست او تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان در نشئات «کُن‌ فکان» حکم «بِما تَشا» کند عصمت او حجاب او عفت او نقاب او سرّ قِدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند نفخه‌ي قدس بوي او، جذبه‌ي انس خوي او منطق او خبر ز «لاينطقُ عَن هوي» کند قبله‌ي خلق روي او، کعبه‌ي عشق کوي او چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند بهر کنيزي‌اش بود زهره کمينه مشتري چشمه‌ي خور شود اگر چشم سوي سها کند «مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو زآنکه مس وجود را فضه‌ي او طلا کند .