دنـیـا سـیـاه بـود کـه نـوری بـلـنـد شـد خـورشـیـد از کـرانـۀ دوری بـلـند شد در بین شـهـر نـغـمـۀ شـوری بلـند شد در دشت جهل، سرو شعوری بلند شد بـالاتـریـن تـفـکـر آدم!، خــوش آمـدی کامـل‌ترین تعـقـل عـالـم!، خوش آمدی مکـتب نـشـسـته بود که ناگـاه پـا شدی در عـصرِ لال بودن منبر، صدا شدی بـر شـانـۀ تـفـکــر شـیـعـه عـبـا شـدی تو پـنـجـمـین تـشـرف تـوحـید ما شدی در جـادۀ شریـعـت نُطـق‌َت، مسافـریم ما شـیـعـیـانِ خـط به خـطِ قـالَ باقـریم تـو امــتــداد نــافــلــه‌هـای مـحــمــدی تـعـقـیـب‌هـای بـعـد عـشـای مـحـمـدی شــخـصـاً کـلــیـددار حـرای مـحـمـدی آئــیــنــۀ تـــمـــام‌نــمــای مــحـــمـــدی تصویـر با مـلاحت روح خـدا!، سـلام ای دومـین پـیـمـبـر ایـمـان ما!، سـلام بر روح هرچه علم، بدن کیست مثل تو طوبای فـهم، بین چـمن کیست مثل تو شیرین ترین بیان سخن کیست مثل تو تلفیقی از حسین و حسن کیست مثل تو! مـهــتـاب بـام ایـن دو بــرادر درآمــده ایـنگـونـه دلـربـا‌ شـدن از تـو بـرآمـده در کوچه‌باغِ بحث شـبی که قـدم زدی تـنـهـا ز لـفـظِ آیـۀ تــطـهـیــر دم زدی بر قلـّـه‌هـای قـلب نَـصاری عـلم زدی زیـبـاتـریـن مـنـاظـره‌هـا را رقـم زدی پس واجب است از هُنرت استفاده کرد بـایـد فـنـون بـحـث شـما را پـیاده کرد ای خوش‌به‌حال هرکه درت را رها نکرد خود را کـنار سـفـرۀ بیـگـانه جا نکرد هـنگـام فـقـر غـیر شما را صدا نکـرد آن‌کس زُراره شد، که به زر اعتنا نکرد ظرف مرا شکسته‌سبوی‌َت کُنی خوش است ما را به جبر جابرِ کوی‌َت کنی خوش است در صُلح آب و آتش ما جنگ نیست که آن دل که مبتلای تو شد تنگ نیست که ذاتی که جنس آینه شد سنگ نیست که هرکس کُمِیت عشق تو شد، لنگ نیست که اهل قلم؛ به نون و قلم؛ هست چاکرت ای هرچه شاعر است به قربان شاعرت باید برات گـنـبـدی از زر درست کرد رو به مزار خـاکی تو در درست کرد عطر نفیسی از گُل قمصر درست کرد پـائـین پایِ قـبر تو مـنـبـر درست کرد صحن تو را شبـیه گـوهرشاد می‌کـنیم خـاک بـقـیـع را حـسـن‌آبـاد مـی‌کـنـیـم 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹