#امام_باقر_علیهالسلام_ولادت
چـو اشک، پـردهنـشـین جـمـال دلـدارم
به شوق نیـمـهنـگـاهش، هزار دل دارم
اگرچه در صف عشاق، نیست مقـدارم
"بهای وصل، اگر جان بود خـریدارم"
شده است محضر او نیمههای شب حاضر
غـلام و نـوکـر درگـاه حـضـرت بـاقـر
چو پرده از رخ زیبای او خدا برداشت
به خاک مقدم او قبله سر به سجده گذاشت
به پای فاطمه سجاد، ریخت آنچه که داشت
بدون پرده بگویم، که مادرش گل کاشت
نماز شوق بخوان عبد سرمد آمده است
بگو به خلـق، دوباره محـمـد آمده است
ببـنـد حجـلـۀ گـل، گـل بریـز در پـایش
بـبـین جـمـال خـداونـد را به سـیـمـایش
بگـو درود خـدا بر سـرشـت و آبـایـش
بخـوان سلام خـلائق به روی زیـبایـش
نسیم روضۀ رضوان، شـمـیم انـفاسـش
بهار، گم شده در کوچههای احساسـش
چو در مـیانۀ گـهـواره میزنـد لبـخـنـد
کـبـوتـر دل جـبـریـل مـیرهـد از بـنـد
به قطره قطرۀ اشکش، به چشم او سوگند
ز غیر او به خـدا زود میشود دل کند
نوشته با خط زر، خطّ سرنوشت اینجاست
بهشت از که بجوئیم تا بهشت اینجاست
طلایـهدار بـهـشـت اسـت زائـر کـویش
هـزار لـیـلـۀ قــدر اسـت لـیـلـۀ مـویـش
سجـود میکـند عـالـم به طاق ابـرویش
هـزار بوسه بچـیـنـد فـرشـته از رویش
خدای کعبۀ دنـیـایی از نـجـوم است او
چراغ شب زدگان، باقرالعلوم است او
رسیده آنکه خـدا مـنـصب امـامـش داد
ز تـیغ عـلـم لـدُن، قـدرت قـیـامـش داد
عبای سلـطـنـتی هـدیه بر غـلامـش داد
ندیـده خـتـم رسـل بـارهـا سـلامـش داد
به روز حشر، که دلها ز بیکسی تنگ است
بدون مُهر ولایش، کُمیت ما لنگ است
به چـهـره، آیـنـهای مـحـو کـبـریا دارد
اگر به کعبه صفاهست از او صفا دارد
سخا و جود و کرم همچو مجـتبی دارد
مدال جان به کـف از شاه کـربـلا دارد
دوباره حاجت سینهزنان روا شده است
به یـاد او دل ما بـاز کـربـلا شده است
ضریح و مقـبرۀ خاکیاش بهشت برین
ز اشک زائر او گشته خاک، عطرآگین
هـزار مـرتـبـه با گریه جـبـرئـیل امـین
به روی سینۀ پرسـوز من نوشته چنین
دلی به وسعت عشـقـش وسیع دارم من
هـنـوز حـسـرت طوف بـقـیـع دارم من
دمـی که آه ز دلهـا رحــیـل مـیبـنــدد
مـسـیـر اشـک مرا رود نـیـل مـیبـنـدد
چو آفـتـاب به قـبـرش دخـیـل میبـنـدد
ز شـعـله راه به روی خـلـیـل میبـنـدد
دوباره در وسط جشن، مضطرم کردند
ضریح سیـنه هر شیعه را حـرم کردند
رضا دین پرور