از درب دارالسرور آمدیم بیرون که وارد بر کفشداری هفت قدیم شویم، فضایی که تازه آنتن دهی گوشی کار می کند، هیچ ارتباطی هم نه من و نه حاج قاسم با کسی نگرفتیم، آمدیم به سمت آسایشگاه برویم تلفن من زنگ خورد؛ مدیر مراسم گفت امشب اعطای احکامی است اما نگفت که میهمان داریم یا کس ویژه ای است؛ شما مداحش هستی و ما فراموش کردیم به شما بگوییم. وی گفت: به حاج آقا گفتم نمی خواهد به کسی بگویی.خودش جور شد...شب شد و برنامه اعطای احکام و شروع کردم این را خواندن که حاج آقا با حس و حال عجیبی و با این اشک حال همه را تقریباً منقلب کرد. حکم را که گرفتند و لباس هم از قبل برایشان آماده کرده بودند... شب جمعه ای هم بود، گفتم برویم آسایشگاه رفقا دوست دارند شما را ببینند، گفتند باشه.. داشتیم چای می خوردیم تشکر کردند و فرمودند که اگر جنازه من هم آمد توی این حرم( یا گفتند اگر روزی جنازه من آمد توی این حرم) بیا و قول بده دوباره این را برای من بخون؛ با همان لهجه کرمانی(گفتند) این مداح اهل بیت بیان کرد: تا اتفاق سختی که نباید می افتاد، افتاد و شیطنت شیاطین کار خود را کردند و حاجی را به شهادت رساندند... وقتی قرار شد جنازه بیاید قبل از آنکه من بروم حرم، خود شورای تبلیغات و انتظامات و خدام جلسه گذاشته بودند که چه کسی کجا بخواند؛ وارد بر روضه منوره که شدیم و جنازه را که از دارالحفاظ وارد کردند، من دم دادم که «ای اهل حرم میر و علمدار خوش آمد/ سردار حسین سید و سالار خوش آمد» حال خوبی بود... تا وارد بر روضه منوره خواستند پیکر پاک حاج قاسم را ببرند یک دفعه یادم آمد از جمله ای که فرموده بودند؛ هم خودم حالم منقلب شد و هم تا شروع کردم به خواندن دیدم حس و حال و موج عجیبی ایجاد شد و فضای آنجا به هم ریخت و هق هق گریه و ضجه و ناله؛ اگر چه اینها بود اما طوفانی نبود همه در بهت بودند و منتظر بهانه و این بهانه جور شد. برگشتم آمدم مشهد، علوم پزشکی کرمان به من زنگ زد که می خواهیم چهلم حج قاسم خودمان برنامه بگیریم، آمدیم و شعر از مدافعین حرم خواندم و... یک دفعه یکی از همرزمان حاج قاسم گفت تو همانی نیستی که آن شعر را خواندی؟ همان را بخوان بگذار ما هم گریه کنیم و این شد که چهلم حاجی هم این شعر را خواندم.»   شادی روح جمیع شهداء صلوات