[ متن کامل روضه شماره 2]:
#شب_اول_محرم
#مناجات_امام_زمان_علیه_السلام
🔸دلتنگی غروب همه جمعه های من
یا بن الحسن... آقای من...
🔸دلتنگی غروب همه جمعه های من
🔸کی میرسد به صحن حضورت صدای من
آقا... یعنی ميشه...
یک روزی هم من در مقابل شما بایستم...
دست به سینه بگذارم...
بگم...
السلام علیک یا صاحب الزمان...
🔸کی میرسد به صحن حضورت صدای من
🔸با تو هوای ماه عزا چیز دیگریست
آقا ببین یک محرم ديگه رسیده...
کجایی ای پسر فاطمه...
🔸با تو هوای ماه عزا چیز دیگریست
🔸ای بانی مُحرم و صاحب عزای من
صاحب عزا کجایی...
ببین امسالم خیمه های عزای جد غریبت رو برپا کردیم...
اما بازم شما نیومدید
🔸ای بانی مُحرم و صاحب عزای من
🔸امشب میان سینه زدن ها و اشک ها
ببین آقا امشب برا چی اومدم...
حرف دلم چیه....
🔸امشب میان سینه زدن ها و اشک ها
🔸مُهری بزن به نامه ی کرب و بلای من
(شاعر: محمد بیابانی)
آقا... اومدم کربلام رو امضا کنی
(یا صاحب الزمان...)
🔸آقا سلام ماه محرم شروع شد
🔸باز این چه شورش است و چه ماتم شروع شد
یا بن الحسن...
ممنونتم آقا...
محرم امسال...
بازم منو دعوتم کردید...
بازم بهم آبرو دادید...
الحمدلله بعد یک سال...
بازم عزا خانه اربابم حسین ... منو راه دادید...
الحمدلله... نمردم و...
دوباره لباس سیاه هیئت رو به تن کردم...
🔸آقا سلام تحفه اشکی به من دهید
امام زمان... آقا...
🔸آقا سلام تحفه اشکی به من دهید
🔸ماه گدایی من و چشمم شروع شد
آقا... شما این روزها...
برا جد غریبتون خون گریه میکنید...
میشه یک عنایتی هم به چشم من کنید...
🔸ماه گدایی من و چشمم شروع شد
پیغمبر فرمودند:
كُلُّ عَيْن باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيامَة
فاطمه جان... دخترم...
قیامت، همه ی چشم ها گریانند...
إلاّ عَينٌ بَكَت عَلى مُصابِ الحُسَين...
(بحار الانوار، ج 44، ص .293)
غیر از اون چشمی که...
در عزای حسین تو گریه کنه...
امشب منو اومدم پیش مادرم زهرا آبرو پیدا کنم...
🔸آقا سلام نیت گریه نموده ام
🔸شیرین ترین عبادت ما هم شروع شد
(شاعر: رحمان نوازنی)
دلت آماده شد حالا از همین شب اول...
امام زمانت رو دعوت کن...
با امام زمان هم ناله بشیم...
🔸یا بن الحسن کجایی ...
🔸ای وای از این جدایی...
روضه_حضرت_مسلم_علیه_السلام
🔸کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
🔸قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین
شب اول محرم...
بریم در خانه ی غریب کوفه...
آقامون.. مسلم بن عقیل...
(ببین چطوری با اربابش حسین داره درد دل میکنه...)
🔸کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
🔸عاری از شرم و حیا گشته میا کوفه حسین
غریب و تنها...
توی کوچه های شهر کوفه...
داره با اربابش ابی عبدالله...
درد دل میکنه...
حسین جان ...آقا
🔸نگران گلوی طفل توام چون اینجا
آقای من...
🔸نگران گلوی طفل توام چون اینجا
🔸مملواز حرمله ها گشته میاکوفه حسین
تنها و غریب در کوچه های شهر کوفه...
اومد کنار یک خونه ای ایستاد... تکیه داد به دیوار غریبی...
یه پیره زنی در رو باز کرد.. صدازد.. آقا...چرا اینجا ایستادید؟
مگه خبر ندارید شهر امنیت نداره...
اول آقا مسلم بن عقیل صدا زد... خانوم... میشه برام آبی بیاری...
(قربون لبهای تشنه ات برم اقاجونم)
این پیرزن رفت و برا آقا آب آورد...
وقتی حضرت آب رو نوشیدند...
دوباره این پیر زن صدا زد...
آقا این روزها شهر امنیت نداره...
برای چی هنوز ایستادید...
یه دفعه آقا مسلم بن عقیل فرمودند...
کجا برم...
من تو این شهر خونه ای ندارم...
من توی این شهر غریبم...
پیر زن به سیمای نورانی اقا مسلم بن عقیل نگاهی کرد...
عرضه داشت... آقا جان... مگه شما کی هستید
حضرت فرمودند...
من مسلم بن عقیلم...
سفیر ابی عبد الله ام...
تا پیر زن فهمید این آقا فرستاده ی حسینه...
صدا زد... آقا...
جانم به فدای شما...
این خانه... خانه ی شماست... منم کنیز شمام...
ای کاش مردم کوفه.. به اندازه این پیر زن معرفت میداشتند...
هر طوری بود...
نانجیبها خبردار شدند...
نزدیکی های صبح...
خونه ی پیرزن رو محاصره کردند...
مسلم از خانه بیرون اومد... جنگ نمایانی کرد...
خیلی از این نانجیبها رو به درک واصل کرد...
اما بلاخره آقا رو با مکر و حیله گرفتار کردند...
بردن بالای دار الإماره...
حالا میخواهی گریه کنی بسم الله...
مردم کوفه دارن نگاه میکنند...
هر کسی یه حرفی میزنه...
یکی میگه حتما آقا رو آزاد میکنند...
یکی میگه نه...
دیگه آقا رو به شهادت میرسونند...
همه دارن نگاه میکنند...
یه دفعه دیدن سر از تن آقا جدا کردند...
ای وای... ای وای...
غریبانه... بدن بی جان مسلم را...
از بالای دارالإماره به زمین انداختند...
یاصاحب الزمان...
میخوام بگم اینجا...
سر از تن آقا مسلم بن عقیل جدا کردن...
بدن نازنینش رو غریبانه از بالای بام به زمین انداختند...