{ شب وصل است و تبِ دلبری جانان است } { ساغر وصل لبالب به لب مستان است } { در نظر بازیشان اهل نظر حیران است } { گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است } { چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { « یارب این بوی خوش از روضة جان می آید ؟ } { یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید ؟ » } { « یارب این نور صفات از چه مکان می آید ؟ » } { « عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید ! » } { یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است ؟ } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } ##### { « چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید ؟ } { « چه صفیر است که دل بال زنان می آید ؟ » } { چه پیامی است ؟ چرا موج گمان می آید ؟ } { چه شکار است ؟ چرا بانگ کمان می آید ؟ } { چه فضائی است ؟ چرا تیر قضا پران است ؟ } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { گوش تا گوش ، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست } { شاه بنشسته ، بر او حلقة یاران الست } { « پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست » } { چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست } { خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } ##### { وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود } { « مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود » } { « عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود » } { « خم می بود که خون در دل و پا در گل بود » } { ساغر سرخ شهادت به کف مستان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { این حسین است که عالم همه دیوانة اوست } { او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست } { شرف میکده از مستی پیمانة اوست } { هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست } { حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } ##### { قل هوالله بزاید زلبش ، رمز احد } { لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد } { این تمنا ز احد در دل او رفته زحد: } { می وصلی بچشان – تا در زندان ابد } { بشکنم – از خم وحدت که چنین جوشان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند : } { « چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند » } { « فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند » } { که نماندست ره عشق مگر گامی چند } { در بلائیم ولی عشق بلا گردان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } ##### { امشب است آنکه « ملایک در میخانه زدند } { گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند » } { « با من راه نشین باده مستانه زدند » } { « قرعه فال به نام من دیوانه زدند » } { یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { هان که گوی فلک صدق به چوگان من است } { ساحت کون و مکان عرصه میدان من است } { دیدة فتح ابد عاشق جولان من است } { هر چه در عالم امر است به فرمان من است } { پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } ##### { « هان و هان ناقة حقیم » مجوئید حیَل } { «تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل » } { « پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل ؟ » } { « کار حق کن فیکون است نه موقوف علل » } { بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع } * { ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم } { « قطع این مرحله با مرغ سلیمان » بکنم } { حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم } { « آنچه استاد ازل گفت بکن » ، آن بکنم } { عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است } { امشبی را شه دین در حرمش مهمان است } { ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است } { مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع } ##### ادامه👇