زمزمه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شبِ شامغریبان محرم به نفس حاج میثممطیعی •✾•
خداحافظ ای نگار و حبیبم
خداحافظ ای غمگسار و طبیبم
«زینبش گفت:
چون چاره نیست می روم و می گذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت»
خدا حافظ ای قرار و شکیبم
خداحافظ ای امام غریبم
«حسین جان ای آبروی دوعالم»
خداحافظ ای تمامیِ هستم
خداحافظ ای برفته زِ دستم
دلِ زینب بسته بر سرِ مویت
زنم بوسه من به زیرِ گلویت
«حسین جان ای آبروی دوعالم»
مسوزان از غم تو بال و پرم را
ببین اشک کودکانِ حرم را
تو از مرکب طفل خسته جدا کن
زِ گوش او گوشواره تو وا کن
*کجا رو داره میگه؟وقتی اباعبدالله ارادهٔ میدان کرد "عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ" به اسبش نهیب زد.دید اسبش تکون نمی خوره.یه نگاهی انداخت.دید دخترش آمده.دست ها رو دور دست اسب حلقه کرده.داره گریه می کنه.دخترش صدا زد:
"یا اَبَه اَسْتَسْلَمْتُ للموت؟"بابا آیا تسلیم مرگ شدی؟گریه کرد.فرمود:دخترم! "کَیْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوت مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعین"کسی که یار نداره.کسی که تنها مونده؛چطور تسلیم مرگ نشه؟!دخترش یه حرفی زد آقا شروع کرد گریه کردن.صدا زد حالا که این جوریه:"رُدَّنا إِلَی حَرمِ جَدِّنا"ما رو برگردون مدینه....
آقا رفت.این دختر با این اسب اینطورمواجهه داشت.نذاشت اسب به میدان بره.به زور جداش کردند.یه اتفاقاتی افتاد.وقتی ذوالجناح پر از زخم،کاکُلش رو به خون گلوی آقا آغشته کرده،برگشت سمت خیمه ها،دخترش دوباره اومد.فقط یه سوال کرد:"يا جوادُ أَبی! "ای اسب پدرم!"هَلْ سُقِیَ ابی أوْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً"فقط به من بگو به بابای من آب دادند یا تشنه کشتنش؟
ای آبروی چَشم همیشه ترم حسین
ای سِرِّ نینوایی تو در سرم حسین
«موندم چرا زنده ام مولا؟!
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
ما روضه حسین شنیدیم و زنده ایم»
عَطر شهادت است که دل میبرد ز من
نام تو را همین که به لب میبرم حسین
هرسال بیشتر شدهام مَحرم غمت
امسال از همیشه شکستهترم حسین
لبَیک گوی توست نه تنها لبانِ من
لبَیک گویِ توست رگِ حنجرم حسین
*سعیدبن عبدالله حنفی شب عاشورا چی گفت به مولا؟وقتی اصحاب یک یک بلند شدند هر کدوم صحبتی کردند.دلدادگی خودشون رو نشون می دادند.
هفتاد بار بر سر کوی ِ تو گر مرا
آتش زنند، باز در این لشکرم حسین
*گفت اگه هفتاد بار من رو بکشند.زنده شم.دوباره من رو بکشند.خدا به خاطر این هفتاد بار کشته شدن رو از تو دور کنه من حاضرم.یک نفر دیگه یه حرف دیگه ای زد.زهیر بلند شدگفت:..*
خاکسترم به باد رَود گر هزاربار
گوید به شوق و هِلهله خاکسترم: حسین
*واقعه تمام شد.همسر زهیر فاصله گرفته بود.زهیر بهش دستور داده بود،دور شو...
شاید مثل فردایی غلامِ زهیر رو صدا کرد.
گفت:میدونم مولات رو کشتند.میری کربلا مولات رو کفن می کنی برمیگردی.غلام اومد؛نگاه کرد.کفن نکرد برگشت. همسر زهیرگفت:چرا کفن نکردی؟!گفت:خجالت کشیدم.دیدم مولای زهیر کفن نشده.*
از پیکرم اگر که سرم را جدا کنند
گوید سرم جدا و جدا پیکرم حسین
بادا که بارها بِدَرَندم درندگان
گر لحظهای ز بیعت تو بگذرم حسین
*شب عاشورا قاصد رسید کربلا.محمدابن بشیرِ حضرمی کجاست؟ آمد جلو..پسرت در ری اسیر شده.خبر به گوش آقا رسید.محمد ابن بشیر رو صدا کرد.وقتی رفت خدمت آقا دید کیسه های زر مقابل امام حسینه. اولین جمله ای که ابی عبدالله گفت، فرمود:"أَنْتَ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي"بیعتم رو از تو برداشتم.این پول ها رو هم بردار ببر پسرت رو آزاد کن.گفت:درنده ها من رو زنده زنده پاره پاره کنند اگه من دست از تو بردارم.بعدش گفت:آقا من دست از شما بردارم،برم.بعد از کاروانا بپرسم چه خبر شده؟!بگن همه رو کشتن.بعد من بگم من یه مولای مهربونی داشتم.میگن مولای تو بود؟هزار و چهارصد و اندی زخم بهش زدند.زجرکُشش کردند...
از فردا و پس فردا هر کاروانی از اون نزدیکی رد میشد و میخواست بره کوفه؛میگفتند خبر داری پسر پیغمبر روکشتندخبرتو شهر به شهر پیچید...*
از دامن تو دست نخواهم کشید؛ نه
نذر تو کرده است مرا مادرم حسین
صیقل به تیغ میدهی و آه میکشی
از مرگ گفتی و نشود باورم حسین
پشت و پناه ما! به که خواهی سپردمان؟
با شعلهها بگو چه کند این حرم؟ حسین!
*خبر داری دامن بچه ها آتیش گرفته بود این بچه ها همه می دویدند صورتاشون سوخته بود...*
پناه عالمیان زینبت پناه ندارد
به جز تو ای شه خوبان پناهگاه ندارد
اگر اجازه دهی صف کشیده از پی ات آییم
که این سپاه نگوید حسین سپاه ندارد
حسین..واااای....
#شاعران: دکتر محمدمهدی سیار
میلاد عرفانپور