سینه_زنی_حضرت_رقیه_س ◽️ ▪️ : میگذرد کاروان..... کنج خرابه پدر چشم براه توام با رخ نیلی شده محو نگاه توام پای من از ره شده پدر پر از آبله به گردن‌عمه‌ام بسته شده سلسله شور محشری برپا شده صورتم مثل زهرا شده ▪️بابایی بابایی باباجون لباس من پاره و دیده‌ی من در فشان سه ساله‌ام ای پدر قامت من شد کمان طفل خیالی بغل گرفته اینجا رباب ذکر لبش شد مدام زمزمه‌ی آب آب نجمه از داغ قاسم خمید راس پرخونش به نیزه دید ▪️بابایی بابایی باباجون میان‌طشت طلا چوب به لبها زدن به پیش چشم همه لطمه به زنها زدن پای سرت عمه را دیدم و گریان شدم به مثل موی سرت سخت پریشان شدم بابایی کنج ویرانه‌ام شمعی و مثل پروانه‌ام ▪️بابایی بابایی باباجون .