زنی از خاک ، ‌از خورشید ، از دریا قدیمی‌ تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌ تر . زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌ تر زنی از نیّت پیدایش دنیا قدیمی‌ تر . که قبل از قصه ی قالوا بلی این زن بلی گفته‌ ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ ست . ملائک در طواف چادرش ، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌ رود سلّانه سلّانه . شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه . نشاند آن دانه را در آسمان ، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد . زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش . جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش . ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش . چه بنویسم از آن بی‌ ابتدا ، بی‌ انتها ، زهرا زمین زهرا ، زمان زهرا ، قدر زهرا ، قضا زهرا . شگفتا فاطمه ! یا للعجب ! واحیرتا ! زهرا چه می‌ فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا ! . مرا در سایه ی خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم . مدام او وصله می‌ زد، وصله ی دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌ بندد دخیل پَر بر آن چادر . ستون آسمان‌ ها می‌ گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌ کند هر روز پیغمبر بر آن چادر . همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ ها بوده‌ ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ ست .