تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی أمُّ الادب، أمُّ الوفاء، أُمُّ البنینی دلگرمی و وصف أمیرالمؤمنینی در پیشگاه تو أدب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نور، آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غم دیده ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه ی لب های مولا گریه کردند یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد "یا فاطمة" تبدیل بر "أمّ البنین" شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا أمّ البنین صاحب پسر شد أمّا کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان ها بر دل تو نیش تر شد گفتند با تو بعد ازین کم می گذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد أمّا دهان یاوه گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدند، از جام رضای یار مستی چون رشته ی فرزند و مادر را گسستی گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم در خانه عبّاسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دل داده ی آل عبا کرد برآتش عشقش تو را ربّ الفِداء کرد آن قدر پیشت صحبت کرب و بلاء کرد تا این که شاخ و برگ هایت پُر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزندِ پسر شد کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی أمیرِ فاتح خیبر گرفتند گوییم از أوصاف عظیم تو همین حدّ زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجّاج زهرا بار بیت اللّه بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی روی محمل ها نشستند بر زانوی عبّاس زینب پاگذارد شُکرِ خدا که محمل او پرده دارد أمّا پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب أمّا بی حسین است فریاد زد أُمُّ البنین گیسو سپیدم مادر نبودی عصر عاشوراء چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم أمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن از این خبرها از داغ عبّاس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه، أهل نظرها چادر به سر دارد دویدن دردسرها عبّاس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت أمُّ البنین أوّل دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و أبرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه ها انداختم من در یک نظر عبّاس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید چون او گره از اَبروی زهرا گشاید صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید پایان هر روضه دعا کردیم شاید ما کاشف الکرب امام خویش گردیم دار و ندار خویش نذر یار گردیم "قاسم نعمتی" @Arshiv_Gholam