سجّاده ها ز جلوه روحانى توأند زندانى خدا، همه زندانى توأند با دست‌هاى بسته مناجات دیدنی ست یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست در زیر تازیانه خدا را صدا بزن آه اى غریب، قید ملاقات را بزن جایت کم است، بال و پرت را تکان مده دیوار محکم است، سرت را تکان مده تا ساقه ات خمید خمیده شدى تو هم زنجیر را کشید، کشیده شدى تو هم خورشیدى و به جانب گودال می‌روى ساقت تکان که می‌خورد از حال می‌روى بالت به میله هاى قفس گیر می‌کند با این گلوى بسته نفس گیر می‌کند این چهار تا غلام غریبت کشیده اند انگار تخته ها به صلیبت کشیده اند یک گوشه دختران خودت را صدا زدى با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى پا جاى دست‌هاى توسّل گذاشتند جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند رد میشدند مردم بى عار بارها رد میشدند از بغل تو سوارها أمّا کسى به رخت و لباس تو پا نزد أمّا کسى دهان تو را با عصا نزد @Arshiv_Gholam