#کربلای_غزه
#سفر_نامه ۱۱
پدرانه هایت را دیدم..
دخترانه دیده شدم..
اسم این را گذاشتم دیدار!
چهار پنج شش باری تا چند قدمی آغوش ضریحت آمدم اما انگار داشتم این دیدارِ آغوشی را به تأجيل می انداختم شاید میترسیدم این شیرینی تمام شود..
به خودم گفتم حتی شیرینیِ نمکِ خوراکمان هم تمام نشدنی ست باتو
آخر طعم نمک مان هم از محبت توست!
با همین فکر در تاکستانِ ضریحت گم شدم
شاید هر کداممان تک دانه های خوشه ی انگور توییم..
میوه ی شیرین حاصلِ نور و آب و خاک مرغوب است!
خاک من خوب است..من فقط میدانم نور و آب کم دارم
خاکِ من خوب است چون از مابقیِ گِلِ شماست!
بابایِ من♡
دلممیخواهد خوشبختی ام را جار بزنم...
فاطمه عفری
از همراهان کاروان اعزامی بانوان شاعر قم به نجف
@adabqom