#داستان_هایی_از_زندگانی_ائمه
#داستان۱
#پارت۱
در حدیث معروفی که از امام علی نقل شده امده است که:
روزی در یکی از باغات فدک بودم به حضرت فاطمه ( ع ) منتقل شده بود، ناگهان زن بیگانه ای را دیدم که بی پروا وارد شد ، در حالی که من بیلی در دست داشتم و مشغول کار بودم ...
_گفت ای فرزند ابوطالب ! حاضری با من ازدواج کنی وتورا از این بیل زدن بی نیاز کنم ، و خزائن زمین را به تو نشان دهم ، تا در تمام عمر خود و بعد از آن برای فرزندانت ثروت داشته باشی ؟ !
_ گفتم : توکیستی که از خانواده ات خواستگاریت کنم ؟ !
گفت : من ...
__ بقیش رو بعدا میزارم😁
هشتگ های جدید
#کتابدار رو میبیند😁