کانال ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡍ߭ ܥ݆ܣߊ‌ܝ‌ܥ‌‌ܘ ܩܫࡎࡐ‌ܩܢ ܫܠࡅ࡙ܣܩܢ ߊ‌ܠܢܚܠߊ‌ܩܢ
🥀 #ادامه 🕯تابوت حضرت فاطمه سلام الله علیها از اسماء بنت عميس روايت شده كه فاطمه به من فرمود: از اي
🥀 🕯آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا علیهاالسلام زهرا علیهاالسلام در بستر بيمارى قرار گرفته، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت می‌‌رود. على علیه‌السلام جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسر عزيزش برنمی‌‌خيزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند به قيافه معصوم مادر بيمارشان نگاه می‌‌كردند كه گاهى از شدت كسالت بي‌هوش می‌‌گرديد و گاه چشمانش را باز كرده به اطفال عزيز و همسر مهربانش نگاه حسرت‌ بارى می‌‌افكند. لحظات با سختى و كندى سپرى می‌‌گردد، لحظاتى كه كبوتر عشق می‌‌خواهد از قفس پرواز نمايد و آشيانه را ترك گويد. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناك و سخت است اين جدايى! اسماء می‌‌گويد: هنگامی ‌‌كه وفات فاطمه نزديك شد به من فرمود: جبرئيل در زمان وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آن را سه قسمت نمود، يك قسمت براى خودش برداشت و يك قسمت را براى على گذاشت و يك قسمت را به من داد كه در فلان مكان گذاشته‌ام. اكنون بدان احتياج دارم، آن را حاضر كن. اسماء كافور را آورد آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود: لباس‌هاى نمازم را حاضر كن و بوى خوش برايم بياور. اسماء لباس ها را حاضر نمود پس لباس‌ها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت می‌‌كنم ساعتى صبر كن سپس مرا صدا بزن. اگر جواب نشنيدى، بدان كه از دنيا رفته‌ام، على را زود خبر كن. اسماء می‌‌گويد: قدرى صبر كردم، آنگاه به در حجره آمدم زهرا را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم. وقتى روپوش را از صورتش كنار زدم، ديدم كه از دنيا رفته است، روى جنازه‌اش افتادم. می‌‌بوسيدم و می‌‌گريستم. ناگاه حسن و حسين علیهم‌السلام وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و گفتند: اكنون موقع خواب مادرمان نيست. گفتم: اى عزيزانم! مادرتان از دنيا رفته است. حسن و حسين روى جنازه مادر افتادند و آن را می‌‌بوسيدند و گريه می‌‌كردند. حسن می‌‌گفت: مادر جان! با من سخن بگو. حسين می‌‌گفت: مادر جان! من حسين توام. پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند، با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان باخبر كنند. زمانى كه خبر مرگ زهرا به على رسيد، از شدت غم و اندوه بى‌تاب گرديد و فرمود: اى دختر پيامبر! وجود تو تسلى‌بخش من بود بعد از تو از كه تسليت جويم![۱۷] صداى گريه از خانه زهرا بلند گرديد، مردم مدينه باخبر شدند. صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد و همگى به سوى خانه حضرت على علیه‌السلام حركت كردند. زنان بنى‌هاشم در منزل حضرت گرد آمده، گريه كنان می‌‌گفتند: يا سيدتاه، يا بنت رسول الله! على علیه‌السلام نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه می‌‌كردند. ام‌كلثوم می‌‌گريست و می‌‌گفت: يا رسول الله! اكنون تو را يكبار ديگر از دست داديم. مردم بيرون منزل اجتماع كرده و منتظر خروج جنازه بودند كه بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گرديد و به مردم گفت: پراكنده شويد، چون تشييع جنازه به تاخير افتاد.[۱۸] ادامه دارد... 🏴⃟🌷🌴🌿♻️჻ᭂ࿐✰ @Asheghan_Amiralmomenin 🥀