🌷امام شناسی 🌷 🌿دادرسی ستمدیدگان شیعیان 💠در توقیعی که آن حضرت به شیخ مفید نوشته اند،آمده:ما نظر خود را از شما برنمی گیریم [که به حال خود وا بمانید] و فراموشتان نمی کنیم،اگر چنین نبود گرفتاری‌ها شما را از پای می‌انداخت و دشمنان،شما را از بین می‌بردند. 💠خوش دارم که در اینجا جریانی را بیاورم که عالم فاضل ربّانی حاج میرزا حسین نوری-که خداوند بر نور و درجه اش در آخرت بیفزاید-در کتاب جنّة المأوی در بیان کسانی که سعادت دیدار حضرت حجّت یا دیدن معجزات حضرتش در غیبت کبری نصیبشان شده، آورده است. 💠میرزا حسین نوری می‌گوید:عالم جلیل و دانشمند بزرگوار،مجمع الفضائل والفواضل الصفیّ الوفیّ شیخ علی رشتی که عالمی نیکوکار و زاهدی پرهیزکار از شاگردان سیّد سند و استاد اعظم حجة الاسلام میرزای بزرگ شیرازی بود و چون مردم نواحی فارس مکرر شکایت و گلایه داشتند از این که عالم و روحانی کاملی ندارند، میرزای شیرازی ایشان را بدانجا فرستاد و پیوسته در میان آن‌ها با کمال احترام زندگی کرد تا وفات یافت،من با او در سفر و حضر مصاحبت داشته ام، کم تر کسی را در اخلاق و فضل نظیرش دیده ام. 💠وی گفت:در یکی از سفرها که از زیارت حضرت ابی عبد اللَّه به سوی نجف اشرف از راه فرات باز می‌گشتم،در کشتی کوچکی که بین کربلا و طویریج بود سوار شدم،از طویریج راه حلّه و نجف جدا می‌شود،مسافرین که همه اهل حلّه بودند به بازیگری و بیعاری و مزاح مشغول شدند،به جز یک نفر که با این که با ایشان بود،احیاناً همسفر‌ها بر مذهب او خرده میگرفتند و او را سرزنش می‌کردند،با کمال متانت نشسته بود و هیچ شوخی نمیکرد و نمیخندید. 💠از این وضع در تعجب بودم تا این که به جایی رسیدیم که آب کم بود و ناچار صاحب کشتی ما را بیرون فرستاد.در کنار نهر که می‌رفتیم،به طور اتّفاقی با آن شخص همراه شدم،از او پرسیدم:علت کناره گیری اش از وضع همسفری‌ها و خرده گیری آن‌ها در مذهب او چیست؟ گفت:این‌ها از اهل سنّت و خویشاوند منند. پدرم نیز از ایشان است،ولی مادرم از اهل ایمان.من نیز مذهب آن‌ها را داشتم و به برکت حضرت حجّت صاحب الزمان-عج-شیعه شدم.از علّت و نحوه تشیع او سؤال کردم،جواب داد:اسم من یاقوت و شغلم روغن فروشی کنار پل حلّه است.در یکی از سال‌ها برای خریدن روغن از شهر حلّه بیرون رفتم تا از صحرانشینان روغن وارد کنم. چند منزل رفتم تا آنچه می‌خواستم خریدم و به اتفاق عدّه ای از اهالی حلّه بازگشتم.در یکی از منزل‌ها که فرود آمدیم و خوابیدیم،وقتی بیدار شدم،دیدم همه رفته اند و من در صحرای بی آب و علفی که درندگان زیادی هم داشت تنها مانده ام، از آنجا تا نزدیک ترین آبادی چند فرسنگ راه بود. 💠برخاستم و به راه افتادم،ولی راه را گم کردم و متحیر ماندم.از طرف دیگر از تشنگی و درندگان ترسان بودم.درمانده شدم و در آن حال به خلفا و مشایخ استغاثه کردم و از آن‌ها کمک و شفاعت خواستم تا خداوند برایم فرج کند،ولی نتیجه ای نداد. 💠با خود گفتم:از مادرم شنیده‌ام که می‌گفت:ما امام زنده ای داریم که کنیه اش اباصالح است،به فریاد گم شدگان می‌رسد و درماندگان و ضعیفان را کمک می‌کند،با خداوند پیمان بستم که به او پناهنده شوم اگر نجاتم داد به مذهب مادرم درآیم.پس او را صدا کردم و استغاثه نمودم که یک مرتبه کسی را دیدم عمامه سبزی بر سر داشت مانند این -و به علف‌های کنار نهر اشاره کرد-با من راه می‌رود،به من دستور داد که به مذهب مادرم درآیم و کلماتی فرمود(که مؤلف کتاب آن‌ها را فراموش کرده است).و فرمود:به زودی به آبادی ای می‌رسی که آنجا همه شیعه هستند.گفتم: ای آقای من! شما با من به آن آبادی تشریف نمی آورید؟فرمود:نه،چون هزار نفر در اطراف بلاد به من پناهنده شده اند،می‌خواهم آنان را خلاص کنم.سپس از نظرم غایب شد.کمی راه رفتم به آن آبادی رسیدم،مسافت زیادی تا آنجا بود که همسفر هایم روز بعد به آنجا رسیدند، از آنجا به حلّه برگشتم و به نزد سید الفقهاء سید مهدی قزوینی-که قبرش پرنور باد -رفتم، جریان خودم را با او در میان گذاشتم و از او احکام و مسائل دینی را آموختم، و از او پرسیدم: به چه عملی میشود بار دیگر آن حضرت را ببینم؟فرمود:چهل شب جمعه به زیارت امام حسین برو. من هم شب‌های جمعه به زیارت حضرت سیّد الشهداء می‌رفتم.یک نوبت از چهل بار باقی مانده بود،روز پنج شنبه از حلّه به کربلا رفتم،ولی وقتی به دروازه شهر رسیدم،دیدم مأمورین ظالم از مردم گذرنامه میخواهند؛و خیلی هم سخت میگیرند.من نه گذرنامه داشتم و نه قیمت آن را.چند بار خواستم به طور قاچاق از جمعیت بگذرم،ولی نشد.در همین اثنا حضرت صاحب الامر را دیدم که در لباس طلبه‌های ایرانی با عمامه سفیدی بر سر داخل شهر است،به او استغاثه کردم و کمک خواستم؛بیرون آمد و مرا همراه خود داخل شهر کرد.و دیگر او را ندیدم و با حسرت و تأسف بر فراقش ماندم. 📚ویژگی های امام زمان 👇👇