Najme Bitarafan: تو را قسم به نگاهت نیفتم از چشمت به برق چشم سیاهت نیفتم از چشمت قدم قدم ز شما دورتر شدم، حالا نشسته ام سرِ راهت نیفتم از چشمت چو دل ز غیر بریدم، تو وا کنی آغوش من و امیدِ پناهت نیفتم از چشمت نِیَـم چنان شهدا روسفیدِ تو اما منم غلامِ سیاهت نیفتم از چشمت رها مکن به خطایم، هدایتم با توست مگو بمان به گناهت نیفتم از چشمت مرا جدا مکن از اشکِ روضۀ ارباب فدای ناله و آهت نیفتم از چشمت به اشک صبح و مسائت، به دیدگانِ تَرَت مرا کمی است شباهت نیفتم از چشمت کنون قریب هزار و چهارصد سال است به قتلگاست نگاهت نیفتم از چشمت قسم به روزِ نجاتِ اسیریِ زینب مرا بخوان به سپاهت نیفتم از چشمت به سمت کرب و بلا هر سحر سلامم باد در انتظار پگاهت نیفتم از چشمت محمود ژولیده بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو بیا که کُشت مرا این شب زمستانی! یوسف رحیمی