یه باغبون خسته دل باغی پر از آلاله داشت
گُل های كوچیك و بزرگ شش ماه و سه ساله داشت
وقتی به باغش سر میزد دیگه غم و ماتم نداشت
با بودن یك باغ گُل چیزی تو عالم كم نداشت
یه باغبون خسته دل باغی پر از آلاله داشت
گُل های كوچیك و بزرگ شش ماه و سه ساله داشت
وقتی به باغش سر میزد دیگه غم و ماتم نداشت
با بودن یك باغ گُل چیزی تو عالم كم نداشت
ای آبروی عالمین هستی تو مولا یا حسین(ع)
اما یه روزی ناگهون قصد سفر كرد باغبون
همراه گُل ها قُنچه ها پا زد به جای بی نشون
میرفت و رو دوش خود كوهی ز درد و غم كشید
تا كه یكی از روزا به دشت كربلا رسید
ای آبروی عالمین هستی تو مولا یا حسین(ع)
یه مشت حسود كینه دل میخواست آواره باشه
تو صحرای كربلا بی كس و بیچاره باشه
تو اون دیار بی كسی كه غافله بار رو گشود
بین گُلای باغبون یه قُنچه ای شش ماهه بود
ای آبروی عالمین هستی تو مولا یا حسین(ع)
باغبون كربُ و بلا قُنچه رو خیلی دوست میداشت
همیشه قُنچه گُل رو به روی سینش میگذاشت
از بس كه تشنه شده بود شبنم اشك رو میمكید
از سوز گرما و عطش جایی رو چشماش نمیدید
ای آبروی عالمین هستی تو مولا یا حسین(ع)