. 🔵 تا سحر امشب خیمه می سوزد با شعله ی تب خیمه می سوزد وقت هجوم لشکر غارت چون دل زینب خیمه می سوزد آه و واویلا آه و واویلا بین آن غوغا کودکی گم شد زیر دست و پا کودکی گم شد بسته شد راه چاره در خیمه در دل صحرا کودکی گم شد در خیمه ها جز خون جگر نیست به غیر از آه و اشک بصر نیست هر چه می گردد زینب محزون از دو تا دختر دیگر خبر نیست برگی نیلی شد از باد ِ سیلی دوباره بر پا بنیاد ِ سیلی کافری میگفت بر همه لشکر ای آل سفیان آزاد ِ سیلی گلهای عصمت جمله پژمردند از دست دشمن ضربه ها خوردند بی امان های دشت بلاها پناه بر سوی قتلگاه بردند 🔵 وداع با کربلا ای گل پرپر الوداع یارم ای تن بی سر الوداع یارم هم سفر بودیم اما حسینم مانده با مادر الوداع یارم مظلوم حسینم مظلوم حسینم پیکر پاکت بی کفن مانده جای نعل اسب بر بدن مانده بین شمشیر و نیزه شکسته تکه هایی از پیرهن مانده بر سر نیزه رفته سر تو ای سلیمانم کو گوهر تو نه تنها از خیمه شده غارت غارت شده حتی پیکر تو من چگونه از تو دل بگیرم خود تماشا کن جان اسیرم یک دم از تو من کی جدا بودم از این جدایی باید بمیرم میروم اما با دل خسته هم دم من شد اشک پیوسته خواهم تو را چون جان در آغوشم اما چه سازم با دست بسته محسن غلامحسینی 👇