به نام خدا -*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* می رود همراه خود صدقافله جان می برد تا مِنـای عشـق هفتاد و دو قربان می برد تشنه بودن حرف اول می زند در این سفر تشنـه کامان را بسویِ بحرِ عرفان می برد دل به دریامی زند دل می بُرَد ازشهر خویش کشتیِ دلدادگان را سویِ طـوفان می برد تا وفـاداری کنـد بر عهـد و  پیمانِ اَلَسـت جامِ لبـریز از  وفا بر عهد و پیمان می برد عاشقی یعنی که سر ، بازی برای وصل یار سـر برای باختـن تا وصـلِ جانان می برد سر فقط نه ،بلکه او هرآنچه دارد با خلوص می گذارد برطَبَـق با عشق وایمان می برد باغبـانِ  گلشـنِ این کاروان ، همـراهِ  خود باغی از  آلاله هاو یاس و ریحان می برد او  بـرای  قحطیِ  آب  و سکوتِ  ابرها چشمه های اشک را درسوگِ باران می برد شاه با"هَلْ مِنْ مُعین"سربازخواهدبی گمان غنچهٔ شـش ماهه را سربازِ میدان می برد می شـود همـراه  شد ، با کاروان عاشقی کاروان کربـلا  ، عاشـق ، فـراوان می برد حک شود باید به دل ، "یا لَیتَنا کُنّـا مَعَک" یاورِ مهدی به  راه عشقِ او  جـان می برد