روضه ی اربعین🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 هر جای دنیا کسی کشته ببینه چه بشناسی و چه نشناسی، یکی می یاد یه چیزی روش بندازه، سنته، یهودیام این سنت را دارند، گفت بابای من سه روز بدنش زیر آفتاب ماند، همه ی بدن های دشمن را دفن کردند، بابای من بدنش روی زمین افتاد، من دستهایم بسته بود مثل جدم علی که بابا سر مادرم رسید، دستاش بسته بود، از کنار فاطمه اش عبورش دادند من را هم از کنار بدن بابام عبور دادند ... . یادم نمی رود آن ساعتی که در دل خاک                     عریان فتاده بود بدن چاک چاک چاک ************ همه ی مزارها را امام سجاد (علیه السّلام) نشان داد، هر کی علاوه بر حسین (علیه السّلام) روی مزار عزیزش حساسیت دارد، یکی می گه قبر علی اکبرم کجاست؟ یکی می گه قاسمم چی شده؟ ... اما رباب حرفی نزد چون همه فکر ارباب حسین است، آخر سر امام سجاد (علیه السّلام) یه قبر کوچیک پیدا کردند، شاید رباب گفته باشه، آقا بچه ی من را اینجا آوردید، آخر قبر کوچک بود، ولی نه این قبر عباس (علیه السّلام) است . یاس ها را جوهر نیلی زدند                              کودکان را یک به یک سیلی زدند دستی گرفت بر گره ی معجرش و گفت                         راحت بخواب دست به معجر نخورده است ************ اومد بالای سر قبر برادر، حسین جان ! یادته می خواستم زیارت جدم برم همه ی اهل خانواده دور من جمع می شدید عباسمون دور و برم بود، جلوجلو عباس (علیه السّلام) می رفت، تو و داداشم حسن دور و برم، بابام علی جلو، چراغ را کم می کردید، مبادا چشم کسی به من بیفته، اما کجا بودی، چهل منزل نامحرم ... . شکسته بال و سیاه و کبود برگشتم                            من از محله ی قوم یهود برگشتم از آن دیار که زن های شام خندیدند ... ************ اومد بالا سر قبر ابا عبدالله (زبانحال) حسین (علیه السّلام) جان ! یادته نیمه ی شب بابام سر به دیوار کوبید، گفت دستم به بازوی ورم کرده رسید ...  داداش دست از خاک در آر، یه جای سالم تو تنم نمونده، بدن من هم مثل مادر کبود شده . شروع کرد راه افتادن بین خیمه ها و قبرها اینجا کفن پوشیده قاسم من                              شهد عسل نوشیده قاسم من اینجا به پای مرکبش فتادم                                صورت کف پای پدر نهادم اینجا به دنبال علی دویده                                  اکبر زبان خشک او مکیده اینجا کبوتر بچه ها پریدند                                اینجا سر شش ماهه را بریدند ************ زینب (سلام الله علیها) موقع تولد آرام چشماشو وا کرد، گریه می کرد دست هر کسی دادند آرام نشد، تا اینکه دادند دست ابی عبدالله دادند، حسین (علیه السّلام) حدود یک سال یا بیشتر از زینب نداره، تا نگاش افتاد به حسین (علیه السّلام) آروم شد، یعنی من اومدم اصلاً تو دنیا عاشق حسین (علیه السّلام) بشم، بعد موقع ازدواج، فرمود: شرط من اینه، من هر روز حسین را باید ببینم، هر جا حسین (علیه السّلام) رفت، منم باید برم ... . زینبی که نه یه سال، نه ده سال، 54 سال کنار حسین بود، اربعین اومده کربلا، کی باورش می شد، یه روز فاتحه برا حسینش بخونه ! !  حرف  ها با برادر داره، زبان حال زینب تازه شروع می شه، صدا زد: (زبانحال) داداش ! من 4 ساله بودم، شنیدم، مادرم کربلا را یادم داد، کی ؟ اون موقعی که کفن ها را به من داد، این مال بابات، ...کجا دیدی به یک بچه ی 4 ساله، اونم دختر، این وصیت ها را بکنند، داداش ! بعدها ام سلمه برا من تعریف کرد چه بلایی سرت می یاد، یکی یکی روضه ها را با داداش مرور کرد، همه جا باهات بودم، داداش رفتی تو گودال بالا سرت بودم، بالا نیزه زیر نیزه بودم، تو مجلس نامحرما کنارت بودم ... . گوشه ی خرابه پیشت بودم،  همه جا بودم، فقط یه جا نبودم، اونم گوشه ی تنور خولی من نبودم، اما فهمیدم کجا بودی، کی؟ اون موقعی که سر تو را تو خرابه آوردند دیدم موهات خاکستریه ...  . ************ آدم تو این دنیا چی دلخوشی بهتر از مجلس اباعبدالله داره؟خسته ای؟! هر چی خسته باشی از عمه ی امام زمان (عج)، عمه ای که چهل روزه نخوابیده خسته تر نیستی ... .   اگه هنوز نرفتی کربلا امروز روزشه سفر اول سفر آشفتگی است، سفر اول، سفر بُهت است، تازه سفر دوم سفر گریه است، زینبم سفر دوم گریه اش افتاد، سفر اول می خواست گریه کنه، می زدند، اما امروز راحت گریه کرد، تو هم امروز راحت گریه کن