میرزاوند:🍂🍁🍂
نوحه سنگین و سوزناک
حاج محمد رضا بذری
😭😭😭
چهار تن دارند تابوتی به دوش
سینه سوزان دیده گریان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
او پی تابوت زهرا می دوید
نه بگو تابوت او را می کشید
کم کم از دستش زمام صبررفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست
آسمان اشک علی را پاک کن
جای زهرایم مرا در خاک کن
مرهمی زخم دل چاکم کنید
در کنار فاطمه خاکم کنید
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دستهای باغبان
کی شکسته بال و پر بلبل بیا
هی به دست خود گرفته گل بیا
باغبانم هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
ای بیابان گل زاشک جاریت
آفرین بر این امانت داریت
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
ای پیمبر از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخه ی یاس ات اگر شکسته بود
دست های حیدر تو بسته بود
🍂🍁🍂