زانوی غم بغل کرده حسین داره
خون میباره از چشم حسن
پشت در بازم شلوغ شده ولی
یتیما با کاسه شیر اومدن
داره میره اما انگاری هنوز
نگرانی تو چشای حیدره
واسه یتیما دیگه بعد از این
نمیتونه نون و خرما ببره
این همه به فاطمه رسیدن و
ازخدا میخواست تاآخرم رسید
آره این دنیای نامرد وببین
شب های آخر حیدرم رسید
دیگه طاقتش داره تموم میشه
دیگه صبر مرتضی سراومده
این سر شکسته که جای خودش
یه میخ در علی رو زمین زده
دود کینه ها به آسمون میرفت
نفس فاطمه پشت در برید
دستاش وبسته بودن میبردنش
که عباش،و روی فاطمه کشید
مادرخونه توشعله ها میسوخت
مگه میشه آدم آروم بگیره
صحبت آتیش که میشه عاقبت
یه سره روضه توکربلا میره
یه صدایی توبیابونا پیچید
عمه جون بال وپر سوخته ببین
آتیش خیمه گرفته معجرم
عمه موهای سرم سوخته ببین