#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم_علیهالسلام
دارم وصیت میکنم شاید نیایی
با باد صحبت میکنم شاید نیایی
دارد مسیرت را نشانم میدهد باد
از روی دروازه تکانم میدهد باد
با داغِ بیاندازه میگِریم که برگرد
از بِین این دروازه میگِریم که برگرد
با سر میان کوفیان مهمانم آقا
تا لحظهای که میرسی میمانم آقا
روزی که میآیی مرا بشناس وقتی
از روی این دروازه آویزانم آقا
هر روز سنگم میزنند از دور و نزدیک
بازیچهی تمرینِ این طفلانم آقا
هر روز یک دندان من کم میشود تا...
قربان دندانت شود دندانم آقا
شرمندهام اینجایَم و بال و پَرم ریخت
دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت
من با چه رو گویم نیا رویی نمانده
قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده
دستی که بیعت داد دستم را شکسته
از بس مرا زد زخمِ بازویی نمانده
طفلان من از گوشهای دیدند من را
از زخمهای کوفه اَبرویی نمانده
نزدیک نه از دور کوفی دورهام کرد
آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده
تا دِق نکرده زینب از بیراهه برگرد
گهوراه تا نَشکَسته با ششماهه برگرد
هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است
در کوفه میبینی که نامحرم زیاد است
از خیزران و تازیانه حرف کم نیست
از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاد است
ششماهه نه حتی برای مردها نیز..
یک تیغه از تیرِ سهشعبه هم زیاد است
دست نوازش با یتیمی نیست اما
پنجه برای گیسوی درهم زیاد است
آبی برای تشنگان اینجا ندارند
در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند
تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم
شد بسته دستم دستگیری را بفهمم
هِی سنگ خوردم زخم خوردم طعنه خوردم
تا رنج بازار و اسیری را بفهمم
من را به زنجیرش میانِ کوچه گرداند
تا زخمِ پاهای کویری را بفهمم
دندان من خون شد به یادِ دختر تو
تا دردِ دندانهایِ شیری را بفهمم
دلها در اینجا سنگِ دیوار است برگرد
وقتِ حراجیهایِ بازار است برگرد
#حسن_لطفی
#صلوات 👉