خادم اهلبیت کمالی سقا برنگشت لرزه بر پروانه ها افتاد سقا برنگشت مشک آب از شانه ها افتاد سقا برنگشت سایه از ویرانه ها افتاد سقا برنگشت شانة فرزانه ها افتاد سقا برنگشت صورت دُردانه ها افتاد سقا برنگشت آتشی بر خانه ها افتاد سقا برنگشت دیرک گلخانه ها افتاد سقا برنگشت آب از عطشانه ها افتاد سقا برنگشت ردِّ آب از چانه ها افتاد سقا برنگشت بر حرمگاه لحظه های سخت بی یاور گذشت در سکوت خیمه ها ایّام دردآور گذشت خالی از نام آوران گردیده دربار و حرم غم ترین غم لحظة هجران آب آور گذشت صورت اصغر دگر با العطش ها تر نشد هم رقیّه هم سکینه مَرهم خواهر نشد بانگِ یا عمو ابوفاضل به رویِ لب نشست شعر بی آبی مکرّر در مکرّر تر نشد لرزه بر پروانه ها افتاد سقا برنگشت خیمه ها غربت نشینِ حسرتِ دُردانه ها شانه ها خم گشته از بارِ غمِ فرزانه ها ردِّ آب مشک پاره در نگاهِ تشنه ماند سوزِ غم دارد نگاهِ تک تکِ پروانه ها هر چه آوار عزا بود بر سر زینب نشست بیش از هر آئینه ای جامِ دلِ زینب شکست آخرین تیرِ نگاهِ داغ عبّاس و حسین مثلِ خنجر بُرده اشک دیدة زینب به🔳🔳🔳🏴🏴🏴🏴🖤🖤🖤🦋🦋نوحه سروری