در این مدینه بیا و ببر ز تن سر من ولی غلاف نزن روی دست مادر من یکی از آن همه نامردها در آن کوچه نکرد رحم به اشک حسن برادر من حسن به گریه صدا زد نزن مغیره نزن زدی و لرزه فتاده به جسم خواهر من همین که محسن شش ماهه سقط شد دیدم رسید تیر به حلق علی اصغر من به جای در که روی قلب مادرم افتاد همه به چکمه بیایید روی پیکر من محمود اسدی