متن زمزمه و توسل به حضرت رقیه – شب سوم محرم ۹۸ اون‌شب از روی اون ناقه توی راه بین اون صحرا بازی می‌کردم افتادم انقد غصه نخور بابا غصه نخور بابا توی راه بین اون‌صحرا یکی دستش تو تاریکی به گونم خورده چیزی نیست هیچ کس نمیدونه بپرس از عمه میدونه یکی از من یه گوشواره امانت برده چیزی نیست *همچین که این سر رو از تو طبق می‌خواست برداره ، یهو از دستش افتاد .. گفت بابا می‌بینی بازوهام طاقت نداره .. از بس با تازیانه به این بازوهام زدن .. یه وقته یه مرد زمین میفته بلند میشه، زود یاعلی میگه از جا پا میشه، اما زن با مرد فرق داره!.. زن وقتی زمین میفته خجالت میکشه .. قبل از این که بلند بشه از زیر چادر هی دورشو نگاه میکنه مردی ، نامحرمی ، کسی ندیده باشه… اما بازم طاقت داره بلند بشه از زمین. اما یه وقته یه دختر کوچیک‌ زمین میفته .. دختر وقتی زمین میفته ، از جا بلند نمیشه؛ تا بابا نیاد بغلش کنه .. تا بابا نیاد نوازشش کنه ..بوسش کنه از جا بلند نمیشه ، تازه هی میگه پاهام خیلی در میکنه بابا… همچین که از ناقه زمین افتاد، گفت بابام حالا میاد بلندم میکنه … از دور دید یه سیاهی داره میاد گفت حتما بابامه .. تا اومد جلو دید نه باباش نیست .. خدا لعنتش کنه زجرِ … تا دید هی داره زیر لب داره میگه یازهرا یازهرا؛ گفت حالا که میگی یازهرا بذار یه کاری باهات بکنم که مثل مادربزرگت بشی که دیگه جلو من نام زهرا رو نبری… چنان با چکمه به پهلوی این دختر زد… من که بعد از تو به کوه دردها برخورده‌ام از یتیمی خسته‌ام، از زندگی سرخورده‌ام دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود زهر دوری تو را با دید‌ی تر خورده‌ام دست سنگین یک طرف، انگشترش هم یک طرف از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده‌ام صحبت از مسمار اینجا نیست، اما چکمه هست با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده‌ام زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده‌ام حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده‌ام هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت گاه ازینور خورده‌ام گاهی ازآنور خورده ام پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود میخواست تا ادای مرا در بیاورد ، س،