. «غزل فراق» قسم بر حس و حالی که دو چشم کور می دارد دلم دور از حریمش حالتی رنجور می دارد ميان بزم شب هایش دلم ميل شکستن داشت ز بس معشوق عاشق را ز عشقش دور می دارد به شيرينی عطر سيب کوی دلکشش سوگند زمين و آسمان هم از برایش شور می دارد شب جمعه، حرم، روضه، دو گنبد، ساقی و مولا خدایا کی نگاهش جنس ما را جور می دارد به ساقی از وفا گویيد ما را مست گرداند نباشد طاقتی آنقدر که مخمور می دارد به گمنامی اگر مشهور باشی شهره شهری که ارباب کرم گمنام را مشهور می دارد نمی ترسم من از هول و ولای روز رستاخيز چو مولا نوکرش را با خودش محشور می دارد بيا ای «ملتمس» بر درگه شاهانه نوکر باش بيا که شاه نوکر را عجب منصور می دارد .